Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۷

یادداشت گلشیفته فراهانی درباره زندگی و بازیگری(به بهانه بازی اش در فیلم هالیوودی - درج این مطلب به معنی تایید نظرات ایشان نیست)



پس از آنکه سایت سینمایی معتبر imdb نام گلشیفته فراهانی را به جمع بازیگران این فیلم اضافه کرد، کمپانی برادران وارنر هم چهارشنبه شب در تریلر جدیدی که از فیلم منتشر کرد تصاویری از بازی فراهانی را قرار داد تا سرانجام شایعه یی که یک سال است در محافل سینمایی و رسانه یی به گوش می رسد، تایید شود.



فیلم بر مبنای کتابی به همین نام نوشته دیوید ایگناتیوس یادداشت نویس معروف روزنامه واشنگتن پست ساخته شده است. این کتاب آوریل سال 2007 به بازار آمد و بلافاصله حقوق سینمایی آن توسط کمپانی معروف برادران وارنر خریداری شد.



رمان «مجموعه دروغ ها» مضمونی در ارتباط با مبارزه با تروریسم دارد و داستان یک مامور سیا به نام راجر فریس است که برای پیدا کردن یک تروریست مهم از سران القاعده به نام «سلیمان» به اردن می رود. کتاب تا حدودی به نقد سیاست های مداخله گرایانه آمریکا می پردازد و در مجموع اثر منتقدانه یی محسوب می شود.



در برگردان سینمایی این رمان تغییراتی ایجاد می شود که یکی از مهم ترین آنها اضافه شدن شخصیتی به نام «عایشه» است که در داستان اصلی با نام «آلیس» وجود داشت. شخصیتی که قهرمان داستان در جریان پیدا کردن سلیمان دلباخته اش می شود.



گلشیفته فراهانی ایفاگر نقش عایشه است در حالی که نقش نخست فیلم را لئوناردو دی کاپریو بازی می کند و راسل کرو هم بازیگر نقش مهم دیگری در فیلم است.



فیلمبرداری فیلم سال گذشته آغاز شد و بخش های مربوط به اردن در شهر رباط مراکش فیلمبرداری شده است. گفته می شود بعد از انتخاب گلشیفته فراهانی برای بازی در فیلم سازندگان آن تغییراتی در فیلمنامه اولیه انجام داده اند تا حضور فراهانی در فیلم با موازین خاص حقوقی و قانونی کشور در تضاد نباشد.
در زیر متن دستنوشته شخصی ایشان را میآورم که به نظر من ایمان وی به کارش از بارزترین نکات شخصیتی اش مینماید:

زمانی از خودم سوال می‌كردم اگر من وارد سینما نمی‌شدم امروز چه می‌كردم. زمانی كه 14 ساله بودم و در حیاط مدرسه با دوستانم بازی می‌كردیم و ساز می‌زدیم... همزمان تعطیل شدن با مدارس دیگر در یك ساعت دل‌هایمان را می‌لرزاند. هنوز بعد از مدرسه قبل از رسیدن به خانه گریزی به كافی‌شاپی و خوردن سیب‌زمینی و نوشابه هیجان‌انگیز بود...

هسته‌های آلبالو را از بالای پل‌های عابر به پایین پرت كردن، دوم خرداد، پخش كردن پلاكارت‌های تبلیغاتی برای كسانی كه از صمیم قلب دوست داشتیم...

وقتی با سازهای كوچك و بزرگ چون دیوانگان از قفس پریده به خیابان می‌زدیم و خیابان انقلاب پر می‌شد از صدای سازهای ما، سازهایی كه حتی از درون جعبه بیرون نمی‌آمدند تنها شمایل جعبه سازها كافی بود تا فضای خیابان پر از موسیقی و شور شود...

آن زمان كه قرار بود در یكی از بهترین كنسرواتورهای جهان سولیست شوم و بعد از بازگشت به وطنم یك مدرسه شبانه‌روزی موسیقی در شمال برپا كنم...

آن زمان كه مرتب كنسرت می‌دادیم و پدر مادرهایمان به ما افتخار می‌كردند. در جشنواره‌های موسیقی مقام می‌آوردیم. همشاگردی‌هایم همه و همه از خانواده‌ای چون خانواده خودم فرهنگی و تحصیل كرده بودند. شب‌های تولدهایمان بعد از رقص و پایكوبی مادر پدرها با هم می‌نشستند و از قدیم حرف می‌زدند. از زمانی كه دانشجو بودند. از دانشكده هنر ملی، از ادبیات، از شعر...

چه می‌شد اگر آن روز گرم تابستان عكس‌های من به دست داریوش مهرجویی نمی‌رسید. من از بزرگترین هدیه عمرم محروم می‌شدم. آری زندگی چون سوزن‌بان، ایستگاه‌های مسیر قطار مرا عوض كرد...

من در باغ‌های گلابی و سیب غرق شدم و چون دختری سحر شده، توسط سینما جادو شدم. من سوار بر درختان میوه و بال‌زنان بر رودهای دماوند تاختم و دیگر به زندگی گذشته‌ام بازنگشتم. در خزان محله مبارك آباد دماوند. در ساختن بادبادك‌ها و دزدیدن سیب‌های قرمز باغ همسایه، در گردو شكستن‌ها، در هم‌صحبتی با محمود كلاری، علی كنی... زمانی که نمی‌دانستم رسالتی انجام می‌دهم که بزرگ‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کردم و این به تمام صدماتی كه به من خورد می‌ارزید ...

هنگامی كه نمی‌فهمیدم دوستانی كه دو ماه كامل سر فیلمبرداری با آنها زیسته بودم و از آنها آموخته بودم چرا باید برای همیشه در غبار زمان محو شوند... زیر سرم‌ها و در بیمارستان‌ها تنها گریه می‌كردم و نام دوستانم را در گروه زیر لب زمزمه می‌كردم و زمانی كه دوباره به زندگی قدیم خود بازگشتم دیگر بازی‌های هنرستان برایم جذاب نبود.دوستانم همه كودك شده بودند و من در میان 25 همشاگردیم تنها ...

ذهنم در حرف‌هایی بود كه شنیده بودم. چیزهایی كه دیده بودم.. صحبت راجع به فلسفه زندگی، عشق، درد، شعر، دیگر كسی مرا نمی‌فهمید ...

و سه سال بعد كه بلیت سفرم در دستم بود و خانه‌ام در وین اجاره شده بود مادرم را كنار كشیدم و گفتم: من نمی‌خواهم بروم... این راه، راه من نیست!

مادرم هاج و واج مرا نگاه كرد و هیچ نگفت. انگار بارها این صحنه را در خواب‌های خود دیده بود كه آنقدر پافشاری می‌كرد من نروم سر فیلم درخت گلابی.

ادامه دادم: من نمی‌خواهم مخاطبینم قشر مرفه روشنفكری باشد كه معمولاً به ریستال‌های پیانو می‌روند... من عاشق موسیقی راك هستم... وقتی خوانندگان متال مورد علاقه‌ام دردهایشان را فریاد می‌كشیدند من چنان خالی می‌شدم كه هیچ ربطی به شوپن و موتسارت نداشت... مادرم من می‌خوام برای مردم عام كار كنم.... مادرم اشك در چشمانش درخشید و هیچ نگفت و من از آن سال به رودخانه سینما افتادم. رسالت بزرگ سینما...

لذت هدیه كردن لحظه‌ای از خودت به تماشاچی. هدیه‌ای كه هرگز پس نخواهی گرفت. نمی‌دانی این هدیه، این رود به كجاها خواهد رفت. نمی‌دانی چه كسانی را سیراب و چه كسانی را غرق می‌كند... حتی شاید سال‌های سال بعد، زمانی كه دیگر خودم از این آب خارج شدم جوی باریكی هنوز در سر پایینی تپه‌ای به سوی گلی می‌رود و آن گل را سیراب می‌كند. رسالت هنر همین است...

مگر فروغ زمانی كه شعر می‌گفت می‌دانست 50 سال بعد از او هنوز زن‌ها با شعرهایش زنده می‌شوند و قدرتمند. مگر شاملو می‌دانست، زمانی كه خود را در اتاقش حبس كرده بود و تنها اشعارش را با ضبط صوتی ضبط می‌كرد و امروز جوانان در كوه‌های شمال تهران به اشعارش گوش می‌دهند و جان می‌گیرند... مگر اساتید موسیقی ما می‌دانستند كه با نوای صوت چنان حركتی ایجاد می‌كنند. و من، من كوچك، من نوپا،كه كوچك‌تر از آنم كه اسمم كنار این عزیزان بیاید، با خودم عهد كردم كه بازیگر نباشم... سلحشور باشم كه به میدان جنگ می‌رود. مهم پیروز شدن نیست، مهم جنگیدن است. برای مردمی كه حتی شاید دوستم نداشته باشند...

هنر مانند آفتاب است مانند درخت. حتی به كسانی كه دوستت ندارند هم باید به همان اندازه درخشان بتابی... حتی به كسانی كه با تبر قرار است قطعت كنند هم همان‌قدر سایه دهی، ذات هنر این‌ است ...

و من بازی كردم و كردم. از خیلی مسائل گذشتم برای اهداف بزرگتر. رسالت سینما برایم آنقدر ارزشمند است كه هرگز برای پول كار نكردم. هرگز. بزرگترین چیزی كه به آن فكر كردم این بود كه این فیلم چه تاثیری خواهد داشت.... نه برای امروز كه برای فرداهایی دورتر... و نتیجه هم حاصل شد. هنوز كه هنوز مردم از بوتیك یاد می‌كنند. از اشك سرما. و با وجود اشتباه‌هایی هم كه داشته‌ام امیدوارم تعداد این فیلم‌ها برای من بیشتر و بیشتر شود...

سنتوری تا ابد در ذهن تماشاگرانش خواهد بود... درد علی سنتوری درد جوانان كشور است... درد ستاره فیلم دیوار... درد سپیده در میم مثل مادر... نمی‌دانم دنیای امروز به سیاست‌مداران همانقدر نیازمند است كه به هنرمند. اگر حافظ یا سعدی قانون‌گذار كشور بودند، اگر نیماها، سهراب‌ها، حسین علیزاده‌ها،‌ داریوش مهرجویی‌ها، كمال الملك‌ها، اگر بهرام‌ بیضایی‌ها مردم را هدایت می‌كردند،زندگی چگونه می‌شد؟

دنیای امروز ما بیش از هر چیز به هنر نیاز دارد.. هنری كه روح تمامی انسان‌ها را جلا می‌دهد و شاد می‌كند. هنری كه ما ملت ایران بیش از هر ملتی به آن نیازمندیم چون با هنر زاده شدیم و با هنر خواهیم مرد... شعر در خون ما است... همانطور كه عشق... همانطور كه موسیقی...

من هم به اندازه مورچه كوچكی گوشه‌ای از این ریسمان هستم. ریسمانی كه می‌تواند آنقدر قوی باشد كه میلیون‌ها انسان‌ها را از منجلاب ترس، غم، ناراحتی بیرون كشد. و امید دهد به روزهای سبزتر. روزهایی كه پر از شعر است و رنگین كمان. پر از مهر و عشق. عشق بی‌انتظار... چرا كه هنرمندان كسانی هستند كه بی‌انتظار عشق می‌ورزند. من در مقابل تمام زجرهایی كه در هر فیلمی كشیدم هیچ انتظاری از مخاطبینم ندارم هیچ.... حتی شاید با گوجه فرنگی و تخم‌مرغ از من استقبال كنند ولی من تمام خودم را گذاشتم... هدیه‌ای كه هرگز پس گرفته نمی‌شود. عاشقانه به خاكم، به مردمم، عشق می‌ورزم و هرچه كردم برای آنها بوده و خواهد بود...

بی‌انتظار

بی‌انتظار

بی‌انتظار

من دست كسانی كه مرا دوست ندارند را هم محكم‌تر می‌بوسم و سعی می‌كنم برای آنها بهتر و بهتر بازی كنم. بیشتر و بیشتر تلاش كنم...

با عشق