Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

پسربچه و درخت سیب




پسربچه و درخت سیب
يكی نبود
يكی بود ... ا
در روزگاران قديم
درخت سيب تنومندي بود ... ا
با ...
......... پسر بچه كوچكي
این پسر بچه ...ا
خیلی دوست داشت
با اين درخت سيب مدام بازي كند ... ا
از تنه اش بالا رود
از سيبهايش بچيند و بخورد
و در سايه اش بخوابد
زمان گذشت ... ا
پسر بچه
بزرگتر شد و به درخت بي اعتنا
ديگر دوست نداشت با او بازي كند
....
....
....
اما روزي دوباره به سراغ درخت آمد
درخت سيب
به پسر گفت :ا
« های ... ا
بيا و با من
بازي كن... »ا
پسر جواب داد :ا
ا« من كه ديگر بچه نيستم
كه بخواهم با درخت سيب
بازي كنم....» ا
ا« به دنبال سرگرمي هائی
بهتر هستم
و براي خريدن آنها
پول لازم دارم . » ا

درخت گفت: ا
ا« پول ندارم من
ولي تو مي تواني
سيب هاي مرا بچيني
بفروشي
و پول بدست آوري. » ا
پسر تمام سيب های درخت را چيد و رفت
سيبها را فروخت و آنچه را که نياز داشت خريد
و ........ ا
..
درخت را باز فراموش کرد ... ا
و پيشش نيامد.. ا
و درخت دوباره غمگين شد... ا
..
مدتها گذشت و پسر مبدل به مرد جوانی شد
و با اضطراب سراغ درخت آمد ... ا
« چرا غمگینی ؟ »
درخت از او پرسید :ا
ا« بیا و در سایه ام بنشین
بدون تو
خیلی احساس تنهائی می کنم... » ا
پسر ( مرد جوان ) ا
جواب داد :ا
ا« فرصت کافی ندارم...
باید برای خانواده ام تلاش کنم.. ا
باید برایشان خانه ای بسازم ... ا
نیاز به سرمایه دارم ...»

درخت گفت :ا
« سرمایه ای برای کمک ندارم ... ا
تو می توانی با شاخه هایم
و تنه ام ...ا
برای خودت خانه بسازی ... » ا
پسر خوشحال شد...ا
... و تمام شاخه ها و تنه ی درخت را برید ا
و با آنها ... خانه ای برای خودش ساخت ... ا
دوباره درخت تنها ماند
...
...
و پسر بر نگشت
...
...
زمانی طولانی بسر آمد
...
...
پس از سالیان دراز...ا
در حالی برگشت
که پیر بود و... ا
غمگین و ... ا
خسته و ... ا
تنها ...ا
درخت از او پرسید :ا
ا« چرا غمگینی ؟
ای کاش می توانستم ... کمکت کنم ..ا
…. اما دیگر .... نه سیب دارم .... ا
نه شاخه و تنه
حتی سایه هم ندارم برای پناه دادن به تو ... ا
هیچ چیز برای
بخشیدن ندارم ... »ا
پسر ( پیر مرد ) درجواب گفت :ا
ا« خسته ام از این زندگی
و تنها هم .... ا
فقط نیازمند بودن با تو ام ...ا
آیا می توانم کنارت بنشینم ؟ »ا
..
.. .
.. .
.. .
پسر ( پیر مرد ) ا
کنار درخت نشست . . . . . ا
. . .
با هم بودند
به سالیان و به سالیان
در لحظه های شادی و
اندوه . . .ا
آن پسر آیا بی رحم و خود خواه بود ؟؟؟
؟؟؟
؟؟؟
؟؟؟
؟؟؟
؟؟؟
نه . . .
ما همه شبیه او هستیم
و با والدین خود چنین رفتاری داریم ...
؟؟؟
درخت همان والدین ماست
تا کوچکیم ... ا
دوست داریم با آنها بازی کنیم
...
تنهایشان می گذاریم بعد ...ا
و زمانی بسویشان برمی گردیم
که نیازمند هستیم
یا گرفتار
برای والدین خود وقت نمی گذاریم ...ا

به این مهم توجه نمی کنیم که :ا
پدر و مادر ها همیشه به ما همه چیز می دهند

تا شاد مان کنند
و مشکلاتمان را حل ... ا
... و تنها چیزی که در عوض می خواهند اینکه ... ا
*** تنهایشان نگذاریم ***
به والدین خود عشق بورزید
فراموششان نکنید
برایشان زمان اختصاص دهید
همراهی شان کنید
شادی آنها
شما را شاد دیدن است
گرامی بداریدشان
و ترکشان نکنید
هر کس می تواند هر زمان و به هر تعداد
فرزند داشته باشد
ولی پدر و مادر را
فقط یکبار

I Love Walking In ‏The Rain Because
Nobody Can See My Tears !