Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵

بازی روزگار



روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد. روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. به طور اتفاقي درب خانه اي را زد.دختر جوان و زيبائي در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيباي دختر دستپاچه شد و به جاي غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد. دختر كه متوجه گرسنگي شديد پسرك شده بود بجاي آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد. پسر با طمانينه و آهستگي شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزي نبايد بپردازي. مادر به ما آموخته كه نيكي، قيمتي ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگزاري مي كنم» سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلي از درمان بيماري او اظهار عجز نمودند و او را براي ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستاني مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند. دكتر هوارد كلي ، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامي كه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت به طرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه اورا شناخت. سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر براي نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولاني عليه بيماري ، پيروزي ازآن دكتر كلي گرديد. آخرين روز بستري شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزي نوشت.آنرا درون پاكتي گذاشت و براي زن ارسال نمود. زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزي توجه اش را جلب كرد.چند كلمه اي روي قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند: «بهاي اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است»ا