Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵

قطعه گم شده



قطعه گم شده تنها نشسته بود منتظر کسی بود که بیاید و او را با خودش ببرد بعضی ها با او جور می شدند اما نمی توانستند قل بخورند بعضی ها می توانستند قل بخورند اما جور نبودند یکی چیزی از جور در آمدن نمی دانست ودیگری اصلا چیزی نمی دانست یکی خیلی نازک بود و ترکید پوپ ! یکی او را روی چهارپایه گذاشت و پی کارش رفت بعضی ها هم خیلی قطعه گم شده داشتند بعضی ها لبریز قطعه بودند او فهمید که باید خودش را از چشم حریص ها مخفی کند بعضی ها خیلی نکته سنج بودند بعضی ها آنقدر در عالم خودشان بودند که بدون توجه به او از کنارش می گذشتند سعی کرد خود راجذاب تر نشان دهد اما فایده ای نداشت فکر کرد که باید بیشتر جلب توجه کند اما خجالتی ها را از خودش فراری داد آخر سر یکی آمد که با او کاملا جور بود اما ناگهان قطعه ی گم شده رشد کرد !و باز هم رشد کرد فکر نمی کردم تو رشد می کنی قطعه گم شده گفت خودم هم نمی دانستم من به دنبال قطعه ی گم شده ی خودم میگردم یکی که بزرگ نشود ! خداحافظ تا یک روز یکی آمد که با همه فرق داشت قطعه گم شده پرسید از من چه میخواهی ؟ هیچ چیز از من چه انتظاری داری ؟ هیچ اصلا تو کی هستی ؟ من دایره ای بزرگ هستم قطعه گفت فکر کنم تو همانی که مدت ها به دنبالش میگردم شاید من گم شده تو باشم !دایره گفت اما من قطعه گم شده ای ندارم اصلا جایی ندارم که تو با آن جور شوی قطعه گم شده گفت چه بد ای کاش می توانستم با تو قل بخورم دایره بزرگ گفت نمی توانی با من قل بخوری اما شاید بتوانی خودت تنهایی قل بخوری تنهایی ؟ قطعه گم شده که تنهایی نمی تواند قل بخورد دایره بزرگ پرسید تا حالا سعی کرده ای ؟ قطعه گم شده گفت اما من گوشه های تیزی دارم اصلا برای قل خوردم ساخته نشده ام دایره بزرگ گفت گوشه ها ساییده می شوند و شکل ها تغییر می کنند دیگر باید بروم خداحافظ شاید بازهم همدیگر را ببینیم و قل خورد و رفت قطعه گم شده بازهم تنها شد مدت ها یک جا نشست بعد آهسته آهسته از یک طرف خود را بالا کشید تالاپ دوباره خود را بالا کشید باز هم افتاد همین طور به جلو رفت بلند شد ، افتاد بلند شد ، افتاد تا گوشه هایش شروع کرد به ساییده شدن و کم کم شکلش عوض شد حالا به جای این که تالاپی بیفتد ، تلپی می افتاد به جای اینکه بالا و پایین بپرد ، جست و خیز میکرد و بعد به جای جست و خیز کردن قل می خورد می رفت اما نمی دانست به کجا اهمیتی هم نمی داد همین طور قل میخورد ! قل قل قل تا به دایره بزرگ رسید او کوچک بود اما پا به پای دایره بزرگ قل میخورد