Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

فرصتهاي زندگي


زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر ِ زيباروي کشاورزي بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگيره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر رو يک به يک آزاد ميکنم، اگر تونستي دم هر کدوم از اين سه گاو رو بگيري، ميتوني با دخترم ازدواج کني. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد. در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگين‌ترين گاوي که تو عمرش ديده بود به بيرون دويد. فکر کرد يکي از گاوهاي بعدي، گزينه ي بهتري باشه، پس به کناري دويد و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتي خارج بشه. دوباره در طويله باز شد. باورنکردني بود! در تمام عمرش چيزي به اين بزرگي و درندگي نديده بود. با سُم به زمين ميکوبيد، خرخر ميکرد و وقتي او رو ديد، آب دهانش جاري شد. گاو بعدي هر چيزي هم که باشه، بايد از اين بهتر باشه. به سمتِ حصارها دويد و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتي خارج بشه. براي بار سوم در طويله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. اين ضعيف ترين، کوچک ترين و لاغرترين گاوي بود که تو عمرش ديده بود. در جاي مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روي گاو پريد. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!.. زندگي پر از فرصت هاي دست يافتنيه. بهره گيري از بعضي هاش ساده ست، بعضي هاش مشکل. اما زماني که بهشون اجازه ميديم رد بشن و بگذرن (معمولاً در اميد فرصت هاي بهتر در آينده)، اين موقعيت ها شايد ديگه موجود نباشن. براي همين، هميشه اولين شانس رو درياب!ا
هر وقت احساس کردي در اوج قدرتي به حباب فکر کن

شما دو انتخاب داريد ! (یک داستان) ا


جري مدير يک رستوران است. او هميشه در حالت روحي خوبي به سر مي برد هنگامي که شخصي از او مي پرسد که چگونه اين روحيه را حفظ مي کند، معمولا پاسخ مي دهد: ”اگر من کمي بهتر از اين بودم دوقلو مي شدم.“ هنگامي که او محل کارش را تغيير مي دهد بسياري از پيشخدمتهاي رستوران نيز کارشان را ترک مي کنند تا بتوانند با او از رستوراني به رستوران ديگر همکاري داشته باشند چرا؟ براي اينکه جري ذاتا يک فرد روحيه دهنده است. اگر کارمندي روز بدي داشته باشد، جري هميشه هست تا به او بگويد که چگونه به جنبه مثبت اوضاع نگاه کند مشاهده اين سبک رفتار واقعا کنجکاوي مرا تحريک کرد، بنابراين يک روز به سراغ او رفتم و پرسيدم من نمي فهمم! هيچکس نمي تواند هميشه آدم مثبتي باشد. تو چطور اينکار را مي کني؟ جري پاسخ داد، ”هر روز صبح که از خواب بيدار مي شوم و به خودم مي گويم، امروز دو انتخاب دارم. مي توانم در حالت روحي خوبي باشم و يا مي توانم حالت روحي بد را برگزينم. من هميشه حالت روحي خوب را انتخاب مي کنم هر وقت که اتفاق بدي رخ مي دهد، مي توانم انتخاب کنم که نقش قرباني را بازي کنم يا انتخاب کنم که از آن رويداد درسي بگيرم. هر وقت که شخصي براي شکايت نزد من مي آيد، مي توانم انتخاب کنم که شکايت او را بپذيرم و يا انتخاب کنم که روي مثبت زندگي را مورد توجه قرار دهم. من هميشه روي مثبت زندگي را انتخاب مي کنم. من اعتراض کردم ”اما اين کار هميشه به اين سادگي نيست“ جري گفت ” همينطور است“ ”کل زندگي انتخاب کردن است. وقتي شما همه موضوعات اضافي و دست و پاگير را کنار مي گذاريد، هر موقعيتي، موقعيت انتخاب و تصميم گيري است. شما مي توانيد انتخاب کنيد که چگونه به موقعيتها واکنش نشان دهيد. شما انتخاب مي کنيد که افراد چطور حالت روحي شما را تحت تاثير قرار دهند. شما انتخاب مي کنيد که در حالت روحي خوب يا بدي باشيد. اين انتخاب شماست که چطور زندگي کنيد“ چند سال بعد، من آگاه شدم که جري تصادفا کاري انجام داده است که هرگز در صنعت رستوران داري نبايد انجام داد او درب پشتي رستورانش را باز گذاشته بود. و بعد ؟؟؟ صبح هنگام، او با سه مرد سارق روبرو شد آنها چه مي خواستند؟ پول؟؟؟؟ درحاليکه او داشت گاوصندوق را باز مي کرد به علت عصبي شدن دستش لرزيد و تعادلش را از دست داد. دزدان وحشت کرده و به او شليک کردند. خوشبختانه، جري را سريعا پيدا کردند و به بيمارستان رساندند. پس از 18 ساعت جراحي و هفته ها مراقبتهاي ويژه جري از بيمارستان ترخيص شد در حاليکه بخشهايي از گلوله ها هنوز در بدنش وجود داشت. من جري را شش ماه پس از آن واقعه ديدم. هنگامي که از او پرسيدم که چطور است پاسخ داد، ” اگر من اندکي بهتر بودم دوقلو مي شدم. مي خواهي جاي گلوله را ببيني؟“ من از ديدن زخمهاي او امتناع کردم، اما از او پرسيدم هنگامي که سرقت اتفاق افتاد در فکرت چه مي گذشت جري پاسخ داد، ”اولين چيزي که از فکرم گذشت اين بود که بايد درب پشت را مي بستم“ ”بعد، هنگامي که آنها به من شليک کردند همانطور که روي زمين افتاده بودم، به خاطر آوردم که دو انتخاب دارم: مي توانستم انتخاب کنم که زنده بمانم يا بميرم. من انتخاب کردم که زنده بمانم.“ پرسيدم : ”نترسيده بودي“ جري ادامه داد، ” کادر پزشکي عالي بودند. آنها مرتبا به من مي گفتند که خوب خواهم شد اما وقتي که مرا به سوي اتاق اورژانس مي بردند و من در چهره دکترها و پرستارها وضعيت را مي ديدم، واقعا ترسيده بودم. من از چشمان آنها مي خواندم ” اين مرد مردني است.“ ”مي دانستم که بايد کاري کنم“ پرسيدم ”چکار کردي“ جري گفت ”خوب، آنجا يک پرستار تنومند بود که با صداي بلند از من مي پرسيد آيا به چيزي حساسيت دارم يا نه“ من پاسخ دادم ”بله“ دکترها و پرستاران ناگهان دست از کار کشيدند و منتظر پاسخ من شدند. يک نفس عميق کشيدم و پاسخ دادم ” گلوله“ درحاليکه آنها مي خنديدند گفتم: من انتخاب کردم که زنده بمانم. لطفا مرا مثل يک آدم زنده عمل کنيد نه مثل مرده ها. به لطف مهارت دکترها و البته به خاطر طرز فکر حيرت انگيزش، جري زنده ماند من از او آموختم که هر روز شما اين انتخاب را داريد که از زندگي خود لذت ببريد و يا از آن متنفر باشيد. طرز فکر تنها چيزي است که واقعا مال شماست – و هيچکس نمي تواند آنرا کنترل کرده و يا از شما بگيرد. بنابراين، اگر بتوانيد از آن محافظت کنيد، ساير امور زندگي ساده تر مي شوند. ا
فقير کسي نيست که کم دارد، فقير کسي است که زياد مي طلبد.ا
خدايا به من کمک کن تا از آنچه که به من داده ايي لذت ببرم و از آنچه که به من نداده ايي حسرت نخورم . ا

خدايا با من حرف بزن


کودک نجوا کرد :خدايا با من حرف بزن . مرغ دريايي آواز خواند کودک نشنيد . سپس کودک فرياد زد : خدايا با من حرف بزن . رعد در آسمان پيچيد اما کودک گوش نداد . کودک نگاهي به اطرافش کرد و گفت :خدايا بگذار ببينمت . ستاره اي درخشيد اما کودک توجه نکرد . کودک فرياد زد :خدايا به من معجزه اي نشان بده . ويک زندگي متولد شد اما کودک نفهميد . کودک با نا اميدي گريست . خدايا با من در ارتباط باش . بگذار بدانم اينجايي . بنابراين خدا پايين آمد و کودک را لمس کرد . ولي کودک پروانه را کنار زد و رفت .ا
لحظات را طي کرديم تا به خوشبختي برسيم اما وقتي رسيديم فهميديم خوشبختي همان لحظه بود. پس از لحظه لحظهاي زندگي لذت ببريد

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

قدرت انديشه


پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود
تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم
من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد
من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي
دوستدار تو پدر
پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
صبح فردا 12 نفر از مأموران و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند
پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم
نتيجه اخلاقي
هيچ مانعي در دنيا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصميم به انجام کاري بگيريد مي توانيد آن را انجام بدهيد
مانع ذهن است . نه اينکه شما يا يک فرد، کجا هستيد
هيـچ گاه...ا
براي در چالـه مانده ، چـاه را توصيـف نمي کردند...ا

امسال نيز عيد نوروز را به خانه " گوگل " ببريم


Request From Google
اين يک اقدام ملی است
لطفا آدرس ايميل خود را در فرم زير نوشته و آن را برای گوگل ارسال نمائيد تا از گوگل تقاضا نمائيم برای دومين سال متوالی لوگوی نوروز باستانی را در سايت خود قرار دهد
سايت گوگل بيش از سيصد و پنجاه ميليون بازديد کننده دارد که در معرفی نوروز و ايران کهن نفش بسيار اساسی خواهد داشت
اين تلاش يک اقدام ملی ، مردمی و خودجوش برای کسب حرمت جهانی و اقتدار برباد رفته ايرانی است
لطفا آدرس اين صفحه را برای تمام دوستان و ايرانيان نيز ارسال نمائيد تا همه در اين هدف بزرگ شرکت کنند

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

سالگرد تولدم


شب پیش تولدم بود.ا
اولین مرتبه تو زندگیم بود که شب تولدم تنها بودم و این وضعیت داشت باعث میشد تا معنای بزرگ تر شدن رو بهتر درک کنم ... ا
میدونی این چنین احساس رو قبلا هم داشتم و حتما تو هم تجربه اش کرده ای:ا
حتما شنیدی که میگن عید مال کوچیک تر هاست ! ا
اینو وقتی بهتر درک کردی که یه کم بزرگ تر شدی و دیگه از اون شور و شوق کودکانه عید خبری نبود و با خودت گفتی که ای وای نکنه دیگه شادی های معصومانه اون دوران تموم شده ... ا
تنهایی دیشب هم یه همچنین حسی بهم داد.ا
یکی از بهترین تبریک هایی که یکی از دوستای خوبم برام اس.ام.اس. فرستاد این بود: ا
امیدوارم هر روزت یک تولد دوباره باشه
بکوش تا هر لحظه ی زندگیت تولدی دیگر باشد
نظر تو چیه؟