Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۵

گوجه فرنگی


مرد بيکاري براي سِمَتِ آبدارچي در مايکروسافت تقاضا داد. رئيس هيئت مديره مصاحبه‌ش کرد و تميز کردن زمين‌ش رو -به عنوان نمونه کار- ديد و گفت: «شما استخدام شدين، آدرس ايميل‌تون رو بدين تا فرم‌هاي مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنين و همين‌طور تاريخي که بايد کار رو شروع کنين..»مرد جواب داد: «اما من کامپيوتر ندارم، ايميل هم ندارم!»رئيس هيئت مديره گفت: «متأسفم. اگه ايميل ندارين، يعني شما وجود خارجي ندارين. و کسي که وجود خارجي نداره، شغل هم نمي‌تونه داشته باشه.»مرد در کمال نوميدي اونجا رو ترک کرد. نمي‌دونست با تنها 10 دلاري که در جيب‌ش داشت چه کار کنه. تصميم گرفت به سوپرمارکتي بره و يک صندوق 10 کيلويي گوجه‌فرنگي بخره. يعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگي‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمايه‌ش رو دو برابر کنه. اين عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهميد مي‌تونه به اين طريق زندگي‌ش رو بگذرونه، و شروع کرد به اين که هر روز زودتر بره و ديرتر برگرده خونه. در نتيجه پول‌ش هر روز دو يا سه برابر مي‌شد. به زودي يه گاري خريد، بعد يه کاميون، و به زودي ناوگان خودش رو در خط ترانزيت (پخش محصولات) داشت.5 سال بعد، مرد ديگه يکي از بزرگترين خرده‌فروشان امريکاست. شروع کرد تا براي آينده‌ي خانواده‌ش برنامه‌ربزي کنه، و تصميم گرفت بيمه‌ي عمر بگيره. به يه نمايندگي بيمه زنگ زد و سرويسي رو انتخاب کرد. وقتي صحبت‌شون به نتيجه رسيد، نماينده‌ي بيمه از آدرس ايميل مرد پرسيد. مرد جواب داد: «من ايميل ندارم.»نماينده‌ي بيمه با کنجکاوي پرسيد: «شما ايميل ندارين، ولي با اين حال تونستين يک امپراتوري در شغل خودتون به وجود بيارين. مي‌تونين فکر کنين به کجاها مي‌رسيدين اگه يه ايميل هم داشتين؟» مرد براي مدتي فکر کرد و گفت: «آره! احتمالاً مي‌شدم يه آبدارچي در شرکت مايکروسافت.»ا

مجسمه بسيار زيباي مرمرين


توي يه موزه ي معروف که با سنگ هاي مرمر کف پوش شده بود, مجسمه بسيار زيباي مرمريني به نمايش گذاشته شده بودند که مردم از راه هاي دورو نزديک واسه ديدنش به اونجا مي اومدن.ا
و کسي نبود که اونو ببينه و لب به تحسين باز نکنه
يه شب سنگ مرمري که کف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه؛ شروع به حرف زدن کرد و گفت:ا
"اين؛ منصفانه نيست!ا
چرا همه پا روي من مي ذارن تا تورو تحسين کنن؟!ا
مگه يادت نيست؟!ا
ما هر دومون توي يه معدن بوديم,مگه نه؟ا
اين عادلانه نيست!ا
من خيلي شاکيم!"ا
مجسمه لبخندي زد و آروم گفت:ا
"يادته روزي که مجسمه ساز خواست روت کار کنه, چقدر سرسختي و مقاومت کردي؟"ا
سنگ پاسخ داد:ا
"آره ؛آخه ابزارش به من آسيب ميرسوند."ا
آخه گمون کردم مي خواد آزارم بده.ا
آخه تحمل اون همه دردو رنج رو نداشتم."ا
و مجسمه با همون آرامش و لبخند مليح ادامه داد که:ا
"ولي من فکر کردم که به طور حتم مي خواد ازم چيز بي نظيري بسازه.ا
به طور حتم بناست به يه شاهکار تبديل بشم .ا
به طور حتم در پي اين رنج ؛گنجي هست.ا
پس بهش گفتم :ا
"هرچي ميخواي ضربه بزن ؛بتراش و صيقل بده!"ا
و درد کارهاش و لطمه هائي رو که ابزارش به من مي زدن رو به جون خريدم.ا
و هر چي بيشتر مي شدن؛بيشتر تاب مي آوردم تا زيباتر بشم!ا
پس امروز نمي توني ديگران رو سرزنش کني که چرا روي تو پا ميذارن و بي توجه عبور مي کنن."ا


رنج و سختي ها هداياي خالق مهربون هستيه به من و تو .ا

و يادمون باشه قراره اون قدر خوشگل بشيم که خودمون هم نمي تونيم از الان باور و تصور کنيم.ا

پس بيا ازين به بعد به هر مسئله و مشکلي سلام کنيم و بگيم:"خوش اومدي"ا

و از خودمون بپرسيم :ا

"اين بار اون لطيف بزرگ چه موهبت و هديه اي برامون فرستاده؟"

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵

زرتشت



زَرتُشت، زردشت، زردهُشت يا زراتُشت(در اوستا زَرَثوشْتَرَ به تعبيري به معني «دارنده روشنايي زرين‌رنگ» و به تعبيري ديگر «دارنده شتر زردفام» و سرانجام به معناي «ستاره زرين») نام پيامبر ايراني و بنيادگذار دين زرتشتي‌گري يا مزداپرستي
و سراينده گاهان (کهنترين بخش اوستا) است.ا
بعضي پژوهشگران بر اين باورند که زرتشت در روز ششم فروردين زاده شده ولي درباره تاريخ زايش او ديدگاه‌هاي فراواني وجود دارد. برآوردها از ششصد تا چندين هزار سال پيش از ميلاد تفاوت دارند.ا
تولد زرتشت را در شمال غربي ايران در نزديکي درياچه چيچست (اروميه) در روستاي انبي دانسته‌اند. ا
پس از اعلام پيامبري در سن 30 سالگي، زندگي بر زرتشت در منطقه شمال غربي ايران سخت شد و او ناچار به کوچ به شمال شرقي ايران آن روزگار يعني منطقه بلخ شد. ا
در آنجا زرتشت از پشتيباني گشتاسب‌شاه برخوردار شد و توانست دين خود را گسترش دهد. ا
نام خانوادگي زرتشت اسپنتمان بود. مادر او دُغدو و پدر او پوروشسب نام داشتند.ا
پوروشَسْب اِسپَنْتْمان مردي دانشور و درستکار بود.ا
دغدو دختر فري‌هيم‌رَوا از خاندان نژادگان (اشراف) و دينور بود.ا
حاصل ازدواج پوروشسب و دغدو پنج پسر بود و زرتشت سومين آنهاست. ا
زرتشت از همسر خود به نام هووي شش فرزند داشت.ا
نام سه پسر ايشان ايسَت‌واسْتَرَه، اورْوْتَتْ‌نَرَه، هْوَرْچيثْزَه و نام سه دخترشان فريني، ثريتي و پوروچيستا بود.ا
پسر ارشد او روحاني، پسر دوم جنگجو و پسر سوم شبان بوده است.ا

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

نيكي و بدي



لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگي شد: مي بايست "نيکي" را به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند، تصوير مي کرد.کار را نيمه تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.روزي دريک مراسم هم سرايي, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان هم سرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نکرده بود…کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار مي آورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند، دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري کرد. وقتي کارش تمام شد گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه هم سرايي آواز مي خواندم , زندگي پراز رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت کرد تا مدل نقاشي چهرة عيسي بشوم

عجایب هفتگانه جهان


معلمي از دانش آموزان خواست تا عجايب هفتگانه جهان را فهرست وار بنويسند. دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته هاي آن ها را جمع آوري کرد. با آنکه همه جواب ها يکي نبودند اما بيشتر دانش آموزان به موارد زير اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، کليساي سن پيتر، ديوار بزرگ چين و.... در ميان نوشته ها کاغذ سفيدي نيز به چشم مي خورد. معلم پرسيد: "اين کاغذ سفيد مال چه کسي است؟" يکي از دانش اموزان دست خود را بالا برد.معلم پرسيد: "دخترم چرا چيزي ننوشتي؟" دخترک جواب داد: "عجايب موجود در جهان خيلي زياد هستند و من نمي توانم تصميم بگيرم که کدام را بنويسم." معلم گفت:"بسيار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو ، شايد بتوانم کمکت کنم." در اين هنگام دخترک مکثي کرده و گفت: " به نظر من عجايب هفتگانه جهان عبارتند از : لمس کردن، چشيدن، ديدين، شنيدن،احساس کردن، خنديدن و عشق ورزيدن. پس از شنيدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتي محض فرو رفت. آري عجايب واقعي همين نعمت هايي هستند که ما آن ها را ساده و معمولي مي انگاريم

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

تازه بهار


بیست و دو روز پیش ، بهار اومد و همه چی رو تازه کرد.ا
سال رو ، ماه رو ، طبیعت رو، ولی فقط یک چیز کهنه شد که به همه اون تازگی ها می ارزه:ا
دوستی ها مون
عید امسال با داشتن مسولیت حدود 250 مهمون اصلا نتونستم جواب در خور لطف همه آشناهایی که با احوال پرسی هاشون یا تبریک های سال نوشون با تلفن یا اس.ام.اس.یا . . . من رو شرمنده کردن رو بدم که امیدوارم خوب باشن.ا
کهنگی دوستی ها مون و دوستی بهاری نگاه هامون برای همه دوستای قدیمی و جدیدم و همه دوستای آینده ام فرخنده باشه