Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۸۵

پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۵

Does evil exist? Did God create evil?


Does evil exist? Did God create evil?
آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

The University professor challenged his students with this question.استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.
"Did God create everything that exists?" A student bravely replied, "Yes he did!" آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"
"God created everything?" The professor asked. "Yes sir", the student replied. The professor answered, "If God created everything, then God created evil, since evil exists, and according to the principal that our works define who we are, then God is evil." استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"
The student became quiet before such an answer. The professor, quite pleased with himself, boasted to the students that he had proven once more that the Christian faith was a myth. Another student raised his hand and said, "Can I ask you a question professor?" شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"
"Of course", replied the professor.The student stood up and asked, "Professor does cold exist?" "What kind of question is this? Of course it exists. Have you never been cold?" The students snickered at the young man's question. استاد پاسخ داد: "البته"
شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

The young man replied, "In fact sir, cold does not exist. According to the laws of physics, what we consider cold is in reality the absence of heat. Every body or object is susceptible to study when it has or transmits energy, and heat is what makes a body or matter have or transmit energy. Absolute zero (-460? F) is the total absence of heat; all matter becomes inert and incapable of reaction at that temperature. Cold does not exist. We have created this word to describe how we feel if we have no heat."
مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد
The student continued, "Professor, does darkness exist?" The professor responded, "Of course it does." The student replied, "Once again you are wrong sir, darkness does not exist either. Darkness is in reality the absence of light. Light we can study, but not darkness. In fact we can use Newton's prism to break white light into many colors and study the various wavelengths of each color. You cannot measure darkness. A simple ray of light can break into a world of darkness and illuminate it. How can you know how dark a certain space is? You measure the amount of light present. Isn't this correct? Darkness is a term used by man to describe what happens when there is no light present."
شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

Finally the young man asked the professor, "Sir, does evil exist?" Now uncertain, the professor responded, "Of course as I have already said. We see it everyday. It is in the daily example of man's inhumanity to man. It is in the multitude of crime and violence everywhere in the world. These manifestations are nothing else but evil.To this the student replied, "Evil does not exist sir, or at least is does not exist unto itself. Evil is simply the absence of God. It is just like darkness and cold, a word that man has created to describe the absence of God. God did not create evil. Evil is the result of what happens when man does not have God's love present in his heart. It's like the cold that comes when there is no heat or the darkness that comes when there is no light."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید.
The professor sat down. The young man's name -- Albert Einstein
نام آن مرد جوان: آلبرت انیشتن

بگذار تو را ياري کنم


ما خودمان را متقاعد مي کنيم به اين که زندگي بهتر خواهد شد وقتي که ازدواج کنيم و خانواده اي تشکيل دهيم. سپس سر خورده و نا اميد مي شويم چرا که بچه‌هاي ما کوچک هستند و به توجه دائمي نياز دارند، پس به اميد آينده بهتري هستيم تا آنها بزرگ شوند بعد که به سن نوجواني رسيدند و ما درگير مشکلات آنها هستيم، آرزوي گذشتن آنها از سن بحران و فرداي شادتري را داريم... به خودمان وعده ميدهيم زندگي بهتري را... وقتي من و همسرم با هم تلاش کنيم، تا ماشين بهتري تهيه کنيم، تا به مسافرت تفريحي برويم، تا... بالاخره بازنشسته شويم.حقيقت اين است که هيچ زماني براي شاد بودن بهتر از زمان حال نيست. زندگي هميشه پر از درگيري و سعي و تلاش است. چه بهتر قدرت رويارويي با آنها را داشته باشيم و عليرغم تمام مشکلات تصميم بگيريم شاد زندگي کنيم. براي مدت مديدي به نظر هر کسي مي رسد که زندگي واقعي را بايد از جائي شروع کرد، ولي هميشه موانعي سر راه وجود دارد-تجربيات سختي که بايد از سر گذراند -- کارهايي که بايد به سرانجام برسد--زماني که بايد صرف انجام کاري شود-- قبضي که بايد پرداخت شود سپس... تازه زندگي آغاز خواهد شد. اين عقايد کمک کرد تا بفهمم.. هيچ جاده اي تا سعادت و خوشبختي نيست بلکه خوشبختي همان راه و لحظه هاي زندگي است که طي مي کنيم. پس از تمام لحظات زندگيت لذت ببر... کافيست.... در انتظار بودن، براي اتمام تحصيلات يا شروع آن. به دست آوردن پول يا خرج کردن آن، براي کاري را شروع کردن، براي ازدواج، براي يک روز تعطيل، خريد ماشين جديد، دادن قرضها، براي بهار، تابستان، پاييز وزمستان، براي اول ماه،پانزدهم ماه،براي آهنگي که قراره از راديو پخش بشه، براي مردن ،براي دوباره زنده شدن... قبل از اينکه تصميم بگيري شاد باشي. شاد بودن يک سفر طولاني است، نه يک مقصد. هيچ زماني براي شاد بودن بهتر از زمان حال نيست... زندگي کن و از تمام لحظاتش لذت ببر.ا
آيا به خاطر مي آوري: نام پنج نفر از ثروتمندترين اشخاص جهان، پنج شخصي که در سالهاي اخير ملکه زيبايي جهان شده اند يا ده نفر از کساني که جايزه نوبل را برده اند و يا حتي ده هنرپيشه اي که اخيراً اسکار گرفته اند... نسبتاً مشکل است. نگران نباش هيچکس به خاطر نمي آورد تشويقها پايان مي پذيرد... مدالها را گرد و غبار فرا مي گيرد...... و برنده ها خيلي زود فراموش مي شوند... ولي اکنون ببين آيا به خاطر مي آوري: نام سه معلمي که در پيشرفت تحصيلي تو نقش موثري داشته اند، سه نفر از دوستانت که در زمان احتياج به تو کمک کرده اند، يا انسانهايي که احساس خاص و زيبايي را در قلب تو به وجود آورده اند، يا اسم پنج نفر از کساني که مايل هستي اوقات فراغت خود را با آنها بگذراني. جواب دادن خيلي بي دردسر و راحت است، نيست؟
کساني که به زندگي تو معنا بخشيده اند، جزو مشهورترين و بالاترين افراد دنيا نيستند؛ آنها ثروت زيادي ندارند يا مدال و جايزه مهمي به دست نياورده اند؛ ولي... آنها کساني هستند که نگران تو اند و از تو مراقبت مي کنند؛ کساني که مهم نيست چگونه؛ ولي در کنار تو مي ما نند... مدتي دربارهً آن فکر کن... زندگي خيلي کوتاه است و تو؛ در کدام ليست از کساني که نام بردم هستي؟ آيا مي داني؟ بگذار تو را ياري کنم.ا
تو جزو مشهورترين هاي جهان نيستي ولي در ميان کساني هستي که من به ياد دارم اين ايميل را برايشان بفرستم:ا
مدتي پيش در المپيک معلولان در شهر سياتل؛ 9 دونده در خط شروع براي مسابقه صـد متر ايستاده بودند؛ تير شروع مسابقه شليک شد؛ دونده ها سعي ميکردند بدوند و برنده شوند. ناگهان پاي يکي از آنها پيچ خورد و افتاد و شروع به گريه کرد. هشت دونده ديگر پس از شنيدن صداي گريه او دست از مسابقه کشيدند و باز گشتند. يک دختر عقب مانده ذهني کنار او نشست او را در آغوش گرفت و به او دلداري داد. سپس همهً دونده ها در کنار هم راه رفتند تا به خط پايان رسيدند.. تمامي جمعيت حاضر در استاديوم ايستاده بودند و براي آنها دست مي زدند... تشويقي که مدتي بسيار طولاني ادامه پيدا کرد. کساني که نظاره گر اين صحنه بودند هنوز دربارهً آن حرف مي زنند. مـي دانيد چــرا؟ زيرا اين حادثه عميقاً در قلب ما تاثير گذاشت و ما همه مي دانيم چيزهاي مهمتري از برنده شدن يک نفر در دنيا وجود دارد.ا
کمک کردن به ديگران براي اين که آنها هم موفقيت را تجربه کنند، حتي اگر به اين معني باشد که قدم هاي خود را آهسته تر کنيم و در شيوهً زندگي خود تغييراتي ايجاد کنيم

هرگز تو را رها نخواهم كرد

روزي تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم ‏را دوستانم را، مذهبم را زندگي ام را !ا
به جنگلي رفتم تا براي آخرين بار با خدا ‏صحبت كنم. به خدا گفتم : آيا مي‏تواني دليلي براي ادامه زندگي برايم بياوري؟
و جواب ‏او مرا شگفت زده كرد.ا
او گفت :آيا سرخس و بامبو را مي‏بيني؟
پاسخ دادم :بلي.ا
فرمود : ‏هنگامي كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم، به خوبي ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذاي كافي دادم. دير زماني نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبري نبود. من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخسها بيشتر ‏رشد كردند و زيبايي خيره كننده‏اي به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبري نبود.‏ من بامبوها را رها نكردم. در سالهاي سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند. اما من ‏باز از آنها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكي از بامبو نمايان شد. در ‏مقايسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بيش از 100 فوت ‏رسيد. 5 سال طول كشيده بود تا ريشه‏هاي بامبو به اندازه كافي قوي شوند. ريشه هايي ‏كه بامبو را قوي مي‏ساختند و آنچه را براي زندگي به آن نياز داشت را فراهم مي‏كردند.‏خداوند در ادامه فرمود: آيا مي‏داني در تمامي اين سالها كه تو درگير مبارزه با ‏سختيها و مشكلات بودي در حقيقت ريشه هايت را مستحكم مي‏ساختي . من در تمامي اين مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبو ها را رها نكردم.‏هرگز خودت را با ديگران ‏مقايسه نكن و بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايي جنگل كمك مي‏كنند. ‏زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد مي‏كني و قد مي‏كشي!‏از او پرسيدم : من ‏چقدر قد مي‏كشم.‏در پاسخ از من پرسيد : بامبو چقدر رشد مي‏كند؟جواب دادم : هر ‏چقدر كه بتواند.‏گفت : تو نيز بايد رشد كني و قد بكشي ، هر اندازه كه ‏بتواني.ا
‏به ياد داشته باش كه من هرگز تو را رها نخواهم كرد

چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵

یا لطیف


قصه ی آن دختر را می دانی ؟
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نا بینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد
هق هق کنان گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »

*********

There was a blind girl who hated herself because of being blind. She hated everyone except her boyfriend. One day the girl said that if she cud only see the world she would marry her boyfriend, one day someone donated their eyes 2 her and then she saw everything including his boyfriend, her boyfriend ask her, "now that you can see, will you marry me?", the girl was shocked when she saw her boyfriend is also blind, and she refuse to marry him. Her boyfriend walks away with tears and said, “Just take care of my eyes dear".

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵

خانه دوست كجاست؟


من دلـم مي خواهد
خانه اي داشته باشم بر دوست
كنج هر ديوارش
دوست هايـم بنشينند آرام
گل بگو
گل بشنو
هر كسي مي خواهد- وارد خانهً پر عشق و صفايـم گردد
يك سبد بوي گل سرخ به من هديه كند
شرط وارد گشتن - شستشوي دلهاست
شرط آن داشتن - يك دل بيرنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي كوبـم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم : اي يار
خانهً ما اينجاست
تا كه سهراب نپرسد ديگر
خانهً دوست كجاست ؟؟؟

تصوير واقعي ايران چيزي نيست كه غربيها نشان مي‌دهند

بالاخره "جیل" کار خودشو کرد و اون چیزی که به من قول داده بود رو انجام داد:ا

در اولین سفر " جیل" و همسرش "جرالد"به ایران،من راهنمای تورشان بودم که از دیدن ایران بهت زده شده بودند.ا

اونا میخواستن به دنیا نشون بدن که تصویر ایران در ذهن جهانیان، اشتباهه.ا

جیل یک پرستار بازنشسته و جرالد یک افسر نیروی دریایی بازنشسته بود.ا

خوندن این خبر که در خبرگزاری جمهوری اسلامی چاپ شده، خودش گویای تمام واقعییت هاست که منو امروز صبح واقعا خوشحال کرد:ا

گردشگر نيوزيلندي: تصوير واقعي ايران چيزي نيست كه غربيها نشان مي‌دهند
كوالالامپور، خبرگزاري جمهوري اسلامي ‪۸۵/۰۳/۲۲‬
خارجي. نيوزيلند. فرهنگي. گردشگر.
"محبت و سخاوتمندي مردم ايران ما را مبهوت كرد. من پس‌از دو سفر به ايران مي‌توانم صادقانه بگويم كه چنين برخوردهايي نشان از اصالت واقعي بسياري از ايرانيان است، نه آن تصاوير كليشه‌اي كه ما در غرب مي‌بينيم.
آنها خواستار جنگ با غرب نيستند، اما بدرستي به فرهنگ ايراني و كشور فوق‌العاده و اعجاب‌آور خود افتخار مي‌كنند.
آنها تا سرحد مرگ از كشور خود دفاع خواهند كرد ولي من صميمانه اميدوارم كه هيچ وقت احتياج به چنين كاري نباشد." " خانم جيل وورال " گردشگر نيوزيلندي كه دوبار به ايران سفر كرده است، مشاهدات خود از فرهنگ و مردم ايران را طي مقاله‌اي در روزنامه " تيمارو هرالد" چاپ شهر تيمارو واقع در جزيره جنوبي نيوزيلند به چاپ رسانده است. ا
متن كامل اين مقاله كه در شماره ‪ ۱۲‬ژوئن (‪ ۲۲‬خرداد) اين روزنامه درج و توسط سفارت ايران در نيوزيلند ترجمه شده است، در زير مي‌آيد: تهران نامي است كه تصاوير مختلفي را به‌ذهن آورده و عكس‌العمل‌هاي مختلفي را در پي دارد. به همين دليل حتي من كه قبلا نيز به آن شهر سفر كرده‌ام وقتي مي‌خواستيم سوار هواپيما براي سفر به ايران شوم، قدري عصبي شده بودم، البته نه به اين خاطر كه نگراني از امنيت هم گروه‌هايم در ايران داشتم، بلكه بخاطر بر طبل جنگ كوبيدنهاي آمريكا بر سر برنامه هسته‌اي تهران بود. ا
وقتي كه به فرودگاه جديد و پر زرق و برق تهران رسيديم، ما خانمها دلمشغولي بيشتري داشتيم، زيرا بايستي روسريهاي خود را از كيف‌هايمان درآورده و ضمن بر سر كردن آنها اطمينان حاصل مي‌كرديم كه دستان و پاهايمان نيز به شكل مناسبي پوشيده باشند. ا
هنگام خارج شدن از هواپيما، يك خانم ايراني و سه دخترش ضمن نگاه به ما يواشكي صحبت مي‌كردند. هنگامي كه به قسمت كنترل گذرنامه رسيديم، همان مادر به يكي از دختران خود به سمت من اشاره كرد. من فكر كردم كه مقررات پوشش را درست اجرا نكرده‌ايم، ولي دختر نزديك من آمده و گفت مادرم به شما خوشامد مي‌گويد. ا
من در پاسخ به پيام مادر لبخند زدم و در يك چشم به هم زدن كل خانواده به سراغ گروه ما آمده، با ما گرم گفت‌وگو شده و به ما سركردن زيباتر روسري را نشان دادند. ا
من آخرين نفري بودم كه افسر مهاجرت پاسپورتم را كنترل مي‌كرد. او بدون گفت‌وگو مداركم را مرور و آنها را مهر كرد و سپس با لبخند به‌من گفت: امروز نيوزيلنديهاي زيادي به ايران آمدند، به كشور زيباي من خوش آمديد. ا
آن روز بعدازظهر من و يك عضو ديگر گروه بنام آرتور براي قدم زدن به پارك كنار هتل رفتيم. تنها تصويري كه ما از تهران در ذهن داريم، گروههاي سياهپوش تظاهركنندگاني است كه آدمكهاي رهبران غربي را در خيابانها مي‌سوزانند. احتمالا آن بعدازظهر تعطيل بود زيرا پارك پر از ايرانياني بود كه فوتبال، بدمينتون و شطرنج بازي مي‌كردند. ا
بچه‌ها، از جمله دختر كوچولوهايي كه لباسهاي بسيار زيباي ميهماني به تن داشتند، همه جاي پارك مشاهده مي‌شدند. ا
‪ ۷۰‬درصد جمعيت ايران زير ‪۳۰‬سال سن دارند كه بايستي فكر هر كشوري كه قصد اقدام نظامي عليه آنان را داشته باشد، بشدت به خود مشغول كند زيرا هرگونه بمباران ايران مساوي با كشتار جوانان خواهد بود. ا
در مدتي كه در پارك قدم مي‌زديم با ديگر اعضاي گروهمان برخورد داشتيم كه اغلب آنها به نوعي متعجب شده بودند زيرا تقريبا هر ‪۱۰‬قدم يك نفر ما را متوقف كرده سلام مي‌گفت و جويا احوال ما مي‌شد. ا
مثل اينكه تجربه همه اعضاي گروه مشابه بود. اغلب كشورها از ميهمان نوازي و نوعدوستي خود احساس غرور مي‌كنند اما بر اساس تجربه من هيچ كدام از آنها با خونگرمي مردم عادي ايران قابل مقايسه نيست. ا
ما اغلب از برنامه‌هاي تور خود عقب مي‌افتاديم نه به اين خاطر كه آدمهاي گروه من افراد تنبلي بودند، بلكه به اين خاطر كه اغلب مردم دور ما حلقه زده و مي‌خواستند با ما گفت‌وگو كنند، عكس بگيرند و حتي ما را به خانه‌هايشان براي شام دعوت كنند. ا
يك روز بعدازظهر در تپه‌هاي اطراف شيراز با باغهاي گل رز و چشمه سارهايش در يك قهوه‌خانه كوچك توقف كرديم تاگروهمان را به‌ديدن بقاياي يك كاروانسرا ببريم. (كاروانسرا مهمانسراهاي مسير جاده ابريشم بودند كه مسافران با اسبها و شترهايشان در آنها اقامت مي‌كردند.) در حالي كه گروه براي گشت و گذار به اطراف رفته بودند، من، راهنماي گروه و دو راننده اتوبوسها هندوانه‌اي را كه پيشتر از دكه‌اي در كنار مسير خريده بوديم، بريده و منتظر افراد گروه بوديم كه برگردند. ا
از دور ديديم كه آنها كاروانسرا را ترك و به سمت باغهاي وسط راه مي‌روند، هرچه منتظر شديم، نيامدند. ما به سمت پايين تپه حركت كرديم كه ببينيم چه بلايي بر سر گروه ‪ ۲۱‬نفره ما و يك راهنماي محلي آمده است. ا
وقتي به لب جويبار پايين تپه با درخت‌هاي سرو تازه جوانه زده رسيديم، ديديم كه سه خانواده ايراني مشغول پيك نيك هستند. ا
ايرانيها عاشق پيك نيك هستند و مفصل هم پيك نيك مي‌كنند. فرشهاي ايراني روي چمن پهن مي‌شود، فلاسك‌هاي بزرگ چاي و قليان هم تقريبا همه جا هست. ا
مردان گروه هم معمولا مسوول درست كردن كباب روي كباب پزهاي دستي هستند. ا
وقتي من و راهنماي گروه قدري به سايه‌هاي زير درخت‌هاي سرو خيره شديم، ديديم كه گروه ‪ ۲۱‬نفره ما بين سه خانواده در حال پيك نيك پخش شده‌اند. ا
آنها به ما گفتند وقتي كه از كنار خانواده‌هاي ايراني مي‌گذشتند، ايراني ها به نوبت آنها را دعوت كرده و آنها را بين خانواده‌هاي خود تقسيم كردند. ا
آنها به ما گفتند كه كفشهاي خود را درآورده، روي فرشها بنشينيم و چاي بنوشيم.ا
اين موضوع يك پديده‌اي كه تنها يك بار اتفاق بيفتد نبود، بلكه در طول سفر ما عادي شده بود. حتي وقتي كه در كمال تاسف يكي از اعضاي گروه ما دو روز مانده به آخر تور به زمين افتاد و مجبور شديم او را به بيمارستان ببريم، محبت و سخاوتمندي مردم ايران ما را مبهوت كرد.ا
يكي از خانواده‌هايي كه قبل از افتادن آن خانم در رستوراني با وي گفت‌وگو كرده بود، به بيمارستان آمده بود تا اطمينان پيدا كند كه حال او خوب است. ا
من بعد از اينكه يك شب را با خانم مجروح در بيمارستان گذراندم، وقتي ديدم كه پرستار شيفت شب پيش از اينكه به خانه‌اش برود، براي من صبحانه آورده، بشدت متعجب شدم. ا
بعد از آن هم راننده آمبولانس و نگهبان بخش به ما سر زدند كه مطمين شوند كه حال بيمار ما خوب است.! اكثر ايرانيان شيعه هستند ولي مثل ما مسيحيان نيوزيلند كه تقيدات متفاوتي داريم، ايرانيان نيز چنين هستند. آنان افرادي تحصيل كرده، عاشق ميهماني و پيك نيك هستند. ا
ايراني‌ها مخالف ديكته كردن قدرتهاي غربي براي آنچه كه بايد انجام دهند يا ندهند مي‌باشند. ا
من پس از دو تور طولاني به‌ايران مي‌توانم صادقانه بگويم كه‌چنين برخوردهايي نشان از اصالت واقعي ايرانيان است، نه آن تصاوير كليشه‌اي كه ما در غرب مي‌بينيم.ا
آنها خواستار جنگ با غرب نيستند، اما بدرستي به فرهنگ ايراني و كشور فوق‌العاده و اعجاب‌آور خود افتخار مي‌كنند. ا
آنها تا سرحد مرگ از كشور خود دفاع خواهند كرد ولي من صميمانه اميدوارم كه هيچ وقت احتياج به چنين كاري نباشد." ا

شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۵

عشق و ديوانگي



درزمانهاي بسيار قديم، وقتي هنوزپاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته تر وكسل تر از هميشه.ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت: بياييد يك بازي بكنيم مثلا " قايم باشك..." همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا" فرياد زد : من چشم ميگذارم. و از آنجايي كه هيچ كس نمي خواست دنبال ديوانگي بگردد، همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگرددديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع كرد به شمردن: يك ... دو ... سه ...همه رفتند تا جايي پنهان شوند.لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كردخيانت داخل انبوهي از زباله ها پنهان شداصالت در ميان ابرها مخفي شدهوس به مركز زمين رفتدروغ گفت به زير سنگ ميروم ولي به ته دريا رفتطمع در كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد .و ديوانگي مشغول شمردن بود: هفتادونه ... هشتاد ... هشتادويك ...و همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل استدر همين حال ديوانگي به پايان شمارش رسيد. نود و پنج ... نود و شش ... نود و هفت ...هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و در بين يك بوته گل رز پنهان شد. ديوانگي فرياد زد : " دارم ميام، دارم ميام..."اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي ، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود. لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود . دروغ در ته درياچه و هوس در مركز زمين يكي يكي همه را پيدا كرد.بجز عشق.او از يافتن عشق نااميد شده بود . حسادت ، در گوشهايش زمزمه كرد : " تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است."ديوانگي شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و هيجان آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي متوقف شد.عشق از پشت بوته بيرون آمد. با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون ميزد.شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او نميتوانست جايي را ببيند.او كورشده بود.ديوانگي گفت : من چه كردم، چگونه ميتوانم تو را درمان كنم؟عشق پاسخ داد : تو نميتواني مرا درمان كني اما اگر ميخواهي كاري بكني راهنماي من شو.و اينگونه شد كه از آن روز به بعد ...عشق كور شد و ديوانگي همواره همراه اوست

سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵

اوشو



كسي كه بتواند به غريبه اي سلام كند ، به يك درخت هم ميتواند سلام كند . ميتواند براي پرنده ها آواز بخواند . آنها هر روز آواز ميخوانند و تو حتي به روي خود هم نياورده اي كه بايد كه بايد روزي چهچهه ي آنها را پاسخ دهي ! ا
زندگي فقط فرصتي است براي تعالي ، براي بودن ، براي شكوفا شدن . زندگي به خودي خود خالي است ، تا خلاق نباشي قادر نخواهي بود آن را با رضايت خاطر پر كني . تو نغمه اي در دل داري كه بايد سراييده شود و رقصي كه بايد اجرا شود .ا
با افراد به عنوان وسيله رفتار نكن ، آنها سر منزل خودشان اند . به آنها وصل شو ، در عشق ، در عزت ، هرگز آنها را در تملك نگير و هرگز در تملكشان قرار نگير ! به آنان وابسته مباش و ديگران را به خود وابسته نكن .ا
بگذار اين قاعده اساس زندگي باشد ، يكي از اساسي ترين قواعد : " هر چه نسبت به خودت باشي ، نسبت به ديگران هم همان خواهي بود اگر خودت را دوست بداري ديگران را هم دوست خواهي داشت " ا
زندگي بايد جنبشي دائمي شود . جنبشي از نورها در سراسر سال . تنها آنگاه مي تواني رشد كني ، شكوفا شوي كه چيزهاي كوچك و پيش و پا افتاده را به جشن مبدل كني .ا
مقايسه را كنار بگذار ، آنگاه زندگي واقعاً زيباست . مقايسه را كنار بگذار آن وقت مي تواني بي كم و كاست از زندگي لذت ببري . كسي كه از زندگي اش لذت مي برد هيچ ميلي به تملك ندارد زيرا مي داند چيزهاي واقعي زندگي كه ارزش لذت بردن دارند قابل خريداري نيستند .ا
گوش دادن يعني آموختن زيرا وقتي خاموش گوش فرا مي دهي كل هستي سخن گفتن با تو را آغاز مي كند . وقتي كاملاً ساكتي اين عاليترين لحظه براي يادگيري است . زندگي رمز و رازهاي خودش را وقتي آشكار مي سازد كه تو خاموشي .ا
هستي همواره در پي جبران نيكي هاي توست . هر چه به هستي ببخشي هزاران برابرش را به تو باز مي گرداند . تو يك شاخه گل هديه ميكني و هزاران شاخه گل همه سو بر سر و رويت مي بارد . به مالت نچسب ، اگر واقعا مايلي كه ثروتمند شوي ، اگر ميخواهي دنياي دروني و پر مايه اي داشته باشي ، هنر بخشش را بياموز.ا
تحصيلات واقعي به تو آموزش نخواهد داد كه رقابت كني ! بلكه به تو آموزش ميدهد با ديگران همكاري كني ، به تو آموزش نخواهد داد مبارزه كني و نفر اول باشي . به تو آموزش خواهد داد بي هيچ مقايسه اي با ديگران خلاق و با محبت و لذت بخش باشي .ا

زیارتگاه های زرتشتی استان یزد


راهنمایی یک تور تخصصی زیارتی برای زرتشتیان هندی (پارسیان هند) که حدود کمتر از یک ماه مرا به خود مشغول کرد دلیل اصلی نگارش این متن وتاخیرم در نوشتن مطالب است که امیدوارم مفید واقع شود
عذر خواهی مرا از این بابت که به خاطر پاره ای از ملاحظات قادر به نوشتن تمامی جزئیات سفرونیز مراسم ها و زیارت گاهها نمیباشم پذیرا باشید
روزهای ویژه رفتن به زیارتگاه ها:ا

جشن خوردادگان
روز خورداد از ماه خورداد/ ششمین روز از ماه خورداد باستانی/ 4 خورداد خورشیدی
واژه خورداد در اَوستا هَه اُروَتاته
HAORVATAT
آمده است که رسایی و کمال معنی می دهد. نیاکان ما در این روز به سرِ چشمه ها یا کنار رودها و ساحل دریاها
می رفتند و پس از ستایش اهورامزدا ( آفریدگار) ، روز را با شادی و سرور با خانواده و دوستان می گذراندند.ا

اطراف شهرستان یزد از قرنها پیش مسکن زرتشتیان بوده و می باشد. از دیرباز 5 محل مقدس در دامنه کوههای سربه فلک کشیده به وجود آمده که نزد زرتشتیان بنام ِ پیر ( = زیارتگاه) شناخته شده است و هرسال در روزهای ویژه زیارت، تعداد زیادی از بهدینان یزد و دیگر نقاط ایران و جهان برای زیارت چند روزی را در جمع زرتشتیان هم کیش در مقابل نیایشگاه به پرستش اهورامزدا می ایستند و اَوستا می خوانند و هم ساعاتی را درهوای صاف و سالم کوهستان با همکیشان خود دیداری تازه میکنند و از حال یکدیگر آگاه و به شادی و استراحت می پردازند.ا
زیارتگاهِ « سِتی پیر»ا
روز اَشتاد/ 26 خورداد ماه باستانی / 24 خورداد خورشیدی
این نیایشگاه در سمت شرق شهر یزد ، نزدیک مریم آباد حومه یزد واقع شده است و به باور زرتشتیان پناهگاه مادر شاهزادگان ساسانی است و شامل سه زیارتگاه می باشد.ا
زیارتگاهِ « پیرسبزِ چَک چَک »ا
روز اَشتاد تا اَنارام / 26 تا 30 خورداد ماه باستانی / 24 تا 28 خورداد خورشیدی
زیارتگاه پیرسبز در 68 کیلومتری شمال غرب شهر یزد و نزدیکی شریف آباد یزد ( اردکان) در کمر کوهی واقع شده و روایت است که پناهگاه یکی از شاهدخت های ساسانی به نام حیات بانو می باشد . آورده اند که این مکان مقدس حیات بانو را در خود گرفته ، چوپانی در آنجا حیات بانو را به خواب می بیند که به او می فرماید تا پیرسبز را بنیاد گذارد . در دیواره سنگی یک سوی نیایشگاه محلی وجود دارد که روئیدنی هایی مانند پَر سیاوشون و مورد و انجیرکوهی رشد کرده است و آب قطره قطره از شکاف سنگها بیرون میریزد و در داخل حوض سنگی زیر آن ذخیره میگردد. که به اعتقاد زرتشتیان این آب ، قطره های اشک حیات بانو میباشد که به عنوان شفابخش آنرا میخورند و با خود می برند. روئیدنیهای سبز در دل این زیارتگاه که در تمام طول سال سبز و با طراوت است را به اعتقادی گوشه چارقدِ حیات بانو میدانند که از کوه بیرون مانده است و تنها کسانی که این مکان را ببینند میتوانند جذبه آنرا درک کنند چرا که تا چشم کار میکند کوه و بیابان است و از دل این کوه در میان بیابانهای کویری چنین پدیده ای ظهور کرده است. زرتشتیان در این مکان به نیایش و ستایش اهورامزدا میپردازند و خارج از محوطه زیارتی اتاقکهایی روی کوه ساخته اند ( خِیله ) که
برای شادی روح حیات بانو به با همکیشان خود از سراسر نقاط ایران و جهان دیداری تازه می کنند و به شادی میپردازند.ا

پُرسه همگانی اورمَزد و تیرماه
اورمزد و تیرماه / نخستین روز از تیرماه باستانی / 29 خورداد خورشیدی
زرتشتیان پرسه اورمزد و تیرماه را به یاد روان و فروهر درگذشتگان برپا می دارند. در باور آنها در چنین روزی گروه زیادی از ایرانیان باستان در راه پاسداری از ارزشهای دینی و میهنی خود جان فدا نموده اند.ا

بنا بر اعتقاد زرتشتيان، دختر يزدگرد سوم در كوه ناركي مهريز ناپديد شده استاعتقاد دارند كه شاهزاده نازبانو پس از فرار از دست دشمنان در يكي از جنگ‌ها، به كوه ناركي پناه آورد و در آنجا از نظرها پنهان شد. ‌پس از ناپديد شدن نازبانو، زرتشتيان در دوره‌ي قاجار ساختماني به‌عنوان زيارتگاه زرتشتيان بنا كردند كه در اطراف آن استراحتگاه‌هايي براي اقامت موقت زائران زرتشتيان وجود دارد.ا
آتش های روشن درروستاهای زین الدین و چم ونیزآتش وهرام (بهرام) در آتشکده معروف یزد و نیزآتش درب مهرکهن یزد از سایر زیارتگاه های زرتشتیان میباشند
حتما میدانید که پس از اشغال ایران توسط اعراب زرتشتیانی که علاقمند به حفظ جان و مال و آیین خود بودند، به هندوستان مهاجرت کرده و ایرانیان فعلی و ایشان دارای نیاکان و اجدادی مشترک میباشیم به همین دلیل آنان را پارسیان هند مینامند که به خاطر راستی آنها در اخلاق و رفتار و گفتار ، اکثرشان دارای مناصب مهم مملکتی ومالی در کشور هند هستند . ایشان همچنین دارای بالاترین سطح تحصیلات در بین تمام اقلیت های هندی هستند
به امید آن روز که همه ما ایرانیان اطلاعات کاملی از ایران عزیزمان داشته باشیم