Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶

پیر



اشکی که از گونه های چروکیده یک پیرمرد فرو می چکد ،ا

از اشک یک جوان نیرومندتر است ،

زیرا شیره زندگی ای است که در تن ناتوان او روان است .

اشک جوانان چون قطره ای شبنم روی برگی از گل سرخ است ،

حال آنکه اشک سالخوردگان به برگ زردی می ماند که

با فرا رسیدن باد زمستانی از شاخه فرو می افتد

سلام

هوالمحبوب



مهر را جاری كلام كنیم
تا به هر عاشقی سلام كنیم
چهره ای گر به ما تبسم كرد
ما به ان چهره احترام كنیم
لحظه ای گربه غیر یار گذشت
ما خوشی را به خود حرام كنیم
از صداقت فروغ بر خیزد
ما در اطرافش ازدحام كنیم
دردومحنت اگر چه توأم ماست
لیك ما شادی مدام كنیم
عشق ما را به خویش میخواند
ما در اطرافش ازدحام كنیم
یوسفان را به چاه اندازند
ما زگرگ رفع اتهام كنیم
رستنی های این جهان دون
همه را خرج آن انام كنیم
یاد یارم همیشه بر لب من
وز بیانش شكر به كام كنیم
عشق را وارد کلام کنیم
تا به هر عابری سلام کنیم
و به هر چهره ای تبسم داشت
ما به آن چهره احترام کنیم
زندگی در سلام و پاسخ ماست
عمر را صرف این پیام کنیم
عابری شاید عاشقی باشد
پس به هر عابری سلام کنیم:




سلام بر تو


هر که هستی و بهر محبوب که مهرش پیوسته برتو مدام است

شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۶



پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۶

بزرگترين كلاه برداران جهان

هميشه دانشمندان يا هنرمندان نبودهاند كه با انجام كارهايي كه قبلاً كسي آن را انجام نداده و يا با خلق اثري كه مشابه آن وجود نداشته، به تاريخ پيوسته باشند. كلاهبرداران هم در تاريخ جايي براي خود دارند:

- ويكتور لوستيگ victor lusti

-

سلطان كلاهبرداران تاريخ، مردي كه برج ايفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده دنيا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بيش از 50 بار بازداشت آن هم فقط در كشور آمريكا، مردي كه ميتوانست زيركترين قربانيانش را نيز گول بزند، در سال 1890 در بوهميا (كشور كنوني چك) در يك خانواده متوسط به دنيا آمد و در سال 1920 به آمريكا رفت. سالي كه بازار سهام به شدت رشد ميكرد و به نظر ميرسيد كه همه روزبهروز پولدارتر ميشوند و لوستيگ آنجا بود كه از اين موضوع و حماقت ذاتي آمريكاييها سود برد.

در سال 1925 و پس از انجام چندين فقره كلاهبرداري بيعيب ونقص و پرسود، ويكتور به فرانسه و شهر پاريس رفت و در آنجا شاهكار خود را اجرا كرد. فروختن برج ايفل!

ايده اين كلاهبرداري بعد از خواندن يك مقاله كوچك در روزنامه به ذهن ويكتور رسيد. در اين مقاله آمده بود كه برج ايفل نياز به تعمير اساسي دارد و هزينه اين كار براي دولت كمرشكن خواهد بود.

دينگ! زنگي در سر ويكتور صدا كرد و بلافاصله دست به كار شد. ابتدا اسناد و مداركي تهيه كرد كه در آنها خود را به عنوان معاون رياست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامههايي با سربرگهاي جعلي، شش تاجر آهن معروف را به جلسهاي دولتي و محرمانه در هتل كرئون(creon) كه محلي شناخته شده براي قرارهاي ديپلماتيك و مهم بود، دعوت كرد.

شش تاجر سر وقت در سوئيت مجلل ويكتور حاضر بودند. ويكتور براي آنها توضيح داد كه دولت در شرايط بد مالي قرارگرفته است و تأمين هزينههاي نگهداري برج ايفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراين او از طرف دولت مأموريت دارد كه در عين تألم و تأسف، برج ايفل را به فروش برساند و بهترين مشتريان به نظر دولت تجار امين و درستكار فرانسوي هستند و از ميان اين تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئنترين افرادند. ويكتور تأكيد كرد به دليل احتمال مخالفت عمومي، اين مسئله تا زمان قطعي شدن معامله مخفي نگه داشته خواهد شد.

فروش برج ايفل در آن سالها زياد هم دور از ذهن نبود. اين برج در سال 1889 و براي نمايشگاه بينالمللي پاريس طراحي و ساخته شده بود و قرار بر اين نبود كه به صورت دائمي باشد. در سال 1909 برج بهخاطر اينكه با ساختمانهاي ديگر شهر همچون كليساهاي دوره گوتيك و طاق نصرت هماهنگي نداشت، به محل ديگري منتقل شده بود و آن زمان وضعيت مناسبي نداشت. چهار روز بعد خريداران پيشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه كردند. ويكتور به دنبال بالاترين رقم نبود، او از قبل قرباني خود را انتخاب كرده بود؛ مردي كه نامش در كنار ويكتور در تاريخ جاودانه شد! آندره پويسون (Andre poisson). در بين آن شش نفر، آندره كمسابقهترين بود و اميدوار بود كه با برنده شدن در اين مناقصه، يكشبه ره صدساله را طي كند و كلاهبردار باهوش به خوبي متوجه اين موضوع شده بود. ويكتور به آندره اطلاع داد كه در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحويل برج در هتل آماده امضاست. اما همانطور كه تاجر عزيز ميداند، زندگي مخارج بالايي دارد و او يك كارمند ساده بيش نيست و در اين معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته است ايشان را برنده كند و... آندره به خوبي منظور ويكتور را فهميد! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پويسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ايفل شد! فرداي آن روز وقتي آندره و كارگرانش به جرم تخريب برج ايفل توسط پليس بازداشت شدند، ويكتور لوتينگ كيلومترها از پاريس دور شده بود. در حالي كه در يك جيبش پول فروش برج بود و در جيب ديگرش رشوه!

2-هان ون ميگهرن (Han Van Meegeren)

نقاش و كپيكننده آثار هنري، باهوشترين و زبردستترين جاعل تابلوهاي نقاشي، مردي كه سر نازيهاي آلماني كلاه گذاشت، مردي كه اگر كلاهبردار نميشد، بيشك يكي از مهمترين نقاشان قرن بيستم بود، در سال 1889 در هلند به دنيا آمد. از كودكي عاشق رنگها بود و در جواني با تأثير از نقاشيهاي دوره طلايي هلند، تابلوهاي زيادي خلق كرد. اما منتقدان، آثار او را بيروح و تقليدي و تكراري ناميدند و ميگهرن سرخورده از اين برخورد و براي اثبات تواناييهايش به منتقدان تصميم گرفت كه آثار بزرگان دوره طلايي همچون فرانس هالس (Frans Hals) و ورميه را كپي كند. ميگهرن با پشتكار زياد فرمول رنگهاي قديمي و نحوه ساخت بومهاي آن زمان را پيدا كرد. او كار را شروع كرد و آنقدر ماهرانه اين كار را انجام داد كه تيزبينترين كارشناسان نيز از تشخيص بدلي بودن آثار ناتوان بودند و ميگهرن با اطمينان كامل، در نقش يك دلال، تابلوهايش را بهعنوان آثار كشفشده دوره طلايي به مجموعهداران و گالريها فروخت. در همين دوران بود كه اروپا درگير جنگ جهاني دوم شد.

يكي از مشتريان پر و پا قرص او، مارشال گورينگ از سران درجه اول حزب نازي آلمان بود كه علاقه فراواني به آثار نقاشان هلندي داشت و تعداد زيادي از كارهاي ميگهرن را به مجموعه خود اضافه كرد. اما زمانه بازي ديگري را در سر داشت. آلمانها در جنگ شكست خوردند و ميگهرن به جرم فروش ميراث فرهنگي هلند به نازيها بازداشت و در دادگاه متهم به خيانت به وطن شد كه مجازاتش اعدام بود. ميگهرن در دادگاه واقعيت را ابراز كرد، اما هيچكس حرفهايش را باور نكرد. تابلوهاي جعلي در دادگاه توسط كارشناسان مورد بازبيني قرار گرفت و همگي بر اصل بودن آنها صحه گذاشتند. هيچكس باور نميكرد كسي بتواند با چنين دقت و ظرافتي اين آثار را جعل كند. ميگهرن از دادگاه درخواست كرد كه وسايل مورد نيازش را در اختيارش بگذارند تا در حضور همه يكي از آثار دوره طلايي جعل كند!

ميگهرن از اتهام خيانت تبرئه شد، اما به جرم جعل آثار هنري به زندان محكوم شد و چند سال بعد درگذشت. ميگهرن بهعنوان يك كلاهبردار در كار خود موفق بود، اما مشتري اصلي او گورينگ از او زيركتر بود. اسكناسهايي كه گورينگ در ازاي تابلوها به ميگهرن ميداد همگي تقلبي بودند!

3- فرانك ويليام آباگنيل (Frank William Abagnale)

صاحب كلكسيوني از انواع كلاهبرداريها، قاضي، خلبان، جراح و استاد دانشگاه! و كسي كه زندگياش دستمايه ساخت فيلم «اگه ميتوني منو بگير» شد، در سال 1948 در آمريكا به دنيا آمد. وقتي او 14 ساله بود، پدر و مادرش از يكديگر جدا شدند و اين ضربه روحي بزرگي براي فرانك بود. دو سال بعد از خانه فرار كرد و به نيويورك رفت و در آنجا بود كه فهميد براي امرار معاش چارهاي بهجز كلاهبرداري ندارد. پس از مدت كوتاهي او به يكي از حرفهايترين جاعلان چك بدل شد و چنان در كار خود مهارت پيدا كرد كه هيچ بانكي قادر به تشخيص جعلي بودن چكهاي او نبود. فرانك براي آنكه بتواند بدون پرداخت پول بليت با هواپيما سفر كند، با جعل كارتهاي شناسايي و مدرك خلباني، خود را به عنوان خلبان خط هوايي پانامريكن جا زد و از امتياز خلبانها براي مسافرت مجاني استفاده كرد. اين موضوع لو رفت، اما قبل از آنكه دست پليس به او برسد، به شهر جورجيا فرار كرد و با هويت جعلي تازهاي، به عنوان يك دكتر در يك آپارتمان ساكن شد. از قضا در همسايگي فرانك يك دكتر واقعي زندگي ميكرد و به فرانك پيشنهاد داد تا در بيمارستان شهر مشغول به كار شود و فرانك اين پيشنهاد را پذيرفت و 11ماه به عنوان متخصص جراحي اطفال در آن بيمارستان به درمان بيماران پرداخت! پس از آن به شهر لوئيزيانا رفت و با جعل مدرك حقوق از دانشگاه هاروارد به عنوان دادستان در دادگاه محلي لوئيزيانا استخدام شد. او پس از چندماه توسط يكي از فارغالتحصيلان واقعي هاروارد شناخته شد، اما قبل از آنكه دستگير شود، از آنجا به ايالت يوتا گريخت و با جعل مدرك دانشگاه كلمبيا، در دانشگاه بريگام در رشته جامعهشناسي شروع به تدريس كرد!

او سرانجام در سال 1969 در فرانسه دستگير شد و زماني كه پليس فرانسه اين موضوع را اعلام كرد، 26 كشور خواستار محاكمه او در كشورشان شدند! فرانك به آمريكا منتقل شد و در آنجا به 12 سال زندان محكوم شد، ولي پس از گذراندن پنج سال آزاد شد.

فرانك آباگنيل هماكنون بهعنوان كارشناس خبره جعل اسناد و چك با پليس آمريكا همكاري ميكند و با تأسيس شركت آباگنيل و شركا به بانكها نيز مشاوره ميدهد!

4- حسين.ك

كلاهبردار وطني، مردي كه كاخ دادگستري را فروخت، حدود 70 سال پيش در شهريار متولد شد. ح.ك مردي بيسواد ولي باهوش بود و بيترديد اگر تحصيلات مناسبي داشت، به يكي از بزرگان ادب و علم كشور بدل ميشد. اما او از جواني به راهي غير از آن كشيده شد. حسين.ك با كلاهبرداريهاي كوچك روزگار ميگذراند، اما اين كارها براي مردي با هوش او كارهايي كوچك محسوب ميشدند. تا اينكه يك روز طعمه بزرگترين كلاهبرداري خود را در جلوي در سفارت انگليس شكار كرد؛ دو توريست آمريكايي (و طبعاً احمق!) كه به دنبال خريد يك هتل در ايران بودند. ح.ك آنها را به دفترش كه در خيابان گيشا بود دعوت كرد و در آنجا به آنها پيشنهاد خريد يك ساختمان بزرگ و مجلل را به قيمت بسيار مناسب داد. اين ساختمان، كاخ دادگستري بود كه در خيابان خيام قرار داشت و هنوز هم به عنوان ساختمان دادگستري از آن استفاده ميشود. قرار بازديد از كاخ براي فرداي آن روز گذاشته شد و ح.ك همان روز عصر به آنجا رفت و با تطميع اتاقدار وزير وقت دادگستري، دفتر كار وزير را براي مدت يكساعت اجاره كرد. فرداي آن روز قبل از آمدن مشتريها، 200 جفت دمپايي پلاستيكي تهيه كرد و جلوي در اتاقهاي كاخ كه يك ساختمان اداري محسوب ميشد و در آن ساعت خالي بود، گذاشت. به اتاق وزير رفت و منتظر شكارهايش شد. آمريكاييها سروقت آمدند و ح.ك به عنوان صاحب آن عمارت، تمام ساختمان را به آنها نشان داد و وقتي مشتريها درخواست ديدن داخل اتاقها را داشتند، به بهانه بودن مسافران و با نشان دادن دمپاييها، آنها را منصرف ميكرد. مشتريان ساختمان را پسنديدند و به پول رايج آن زمان 500 هزار تومان به ح.ك پرداخت كردند و خوشحال از اين معامله پرسود، براي تحويل ساختمان 10 روز ديگر مراجعه كردند. اما همانجا بود كه فهميدند چه كلاه بزرگي بر سرشان رفته است. ح.ك همان روز معامله، به مصر فرار كرد و بعد از چند ماه زندگي در آنجا، به ايران بازگشت. اما در ايران بازداشت و به زندان محكوم شد و چند سال بعد از وقوع انقلاب اسلامي فوت كرد.

ح.ك يك كلاهبردار ذاتي بود،حتي در زندان! او تلويزيون زندان را به يكي از زندانيان به قيمت 100 تومان فروخت و وقتي آن زنداني بعد از آزادي تلويزيون را زير بغل زد و ميخواست آن را با خود ببرد، فهميده بود كه چه كلاهي بر سرش رفته و مضحكه بقيه شده است!


سهراب


‹‹ روشني، من، گل، آب! ››
ابري نيست .
بادي نيست.
مي نشينم لب حوض:
گردش ماهي ها ، روشني ، من ، گل ، آب.
پاكي خوشه زيست.

مادرم ريحان مي چيند.
نان و ريحان و پنير ، آسماني بي ابر ، اطلسي هايي تر.
رستگاري نزديك : لاي گل هاي حياط.

دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶

یادداشت های خبرنگار روس از سفر به ایران

زمانی که عزم سفر به ایران کردم، سعی داشتم به یاد بیاورم که درباره این کشور چه چیزهایی می دانم.اما هر چه در ذهنم به ایران معاصر نزدیک تر می شدم، تصوری مه آلود و تاریک بوجود می آمد... روسری نه تنها مزاحمتی نداشت، بلکه زیبا هم بود.با سفر به ایران می فهمی که تا چه حد وجهه ساخته شده از این کشور توسط رسانه ها، ساختگی است.

یک خبرنگار روس شرح دیدار خود از ایران را منتشر کرد.

به گزارش « فردا » و به نقل از خبرگزاری نووستی روسیه « گایانه سیرانیان » خبرنگار این رسانه در یادداشت خود که « دیدار از ایران، کشوری دارای وجهه منفی » نام دارد به شرح سفر خود به ایران می پردازد.

در یادداشت این خبرنگار آمده است :

"ای پارس، تو خوبی، این را می دانم...."

زمانی که عزم سفر به ایران کردم، سعی داشتم به یاد بیاورم که درباره این کشور چه چیزهایی می دانم. اشعار "سرگی یسنین" درباره ایران، غزلیات پندآمیز سعدی، شراب، زن و خدا در رباعیات خیام در ذهنم پرسه می زدند. از درس تاریخ در مدرسه نام کشورگشایان بزرگ سرزمین پارس، کورش، داریوش و خشایار به یادم می آمد که امپراطوری بزرگ هخامنشیان را تاسیس کردند که از مصر تا شمال غرب هند و تا ارمنستان و کوه های قفقاز ادامه داشت. تصوری از کشوری مقتدر، با مردمی پرنشاط، با درایت و مغرور داشتم. اما هر چه در ذهنم به ایران معاصر نزدیک تر می شدم، تصوری مه آلود و تاریک بوجود می آمد: انقلاب اسلامی در سال 1979، تقریباً نبود روابط بین ایران و شوروی کمونیستی، جنگ طولانی ایران و عراق، نیروگاه اتمی بوشهر که همچنان ساخته نشده است، غنی سازی اورانیوم و برنامه هسته ای، مقابلات ایران و آمریکا و سخنرانی های جنجالی محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران. همین نیز سبب کنجکاوی بیشتر می شد: دیدار از کشوری جالب و نادر (هرچند که در حقیقت چنین نبود، زیرا تمدن های ما بسیار نزدیک هستند) و دیدن این که مردم در آنجا چگونه زندگی می کنند، مردمی وارث فرهنگی کهن که از پشت چشم بندهای سیاسی و ایدئولوژیکی پیدا نیستند.

"کشوری نیلگون، شاد..."

پیش از سفر، آشنایانی که از خاور شناسی اطلاعی نداشتند، سوالاتی شاید احمقانه اما قابل درک می پرسیدند: "نمی ترسی؟". بیشتر مردم روسیه درباره ایران، تنها از اخبار اطلاع دارند که در این اخبار نیز نه تنها از زندگی معاصر کشور و اخلاق و آداب و سنن چیزی گفته نمی شود، بلکه همانند آمریکا، هراس از بدست آوردن بمب هسته ای در ایران و تهدیدهای بی پایان از بمباران ایران توسط آمریکا با هدف "جوانمردانه" جلوگیری از پدید آمدن یک قدرت هسته ای دیگر را ترسیم می کنند. ایران، دولتی مقتدر است که پس از انقلاب اسلامی به خودکفایی اقتصادی رسیده و می تواند مدعی تبدیل شدن به قدرتی منطقه ای باشد. از این رو نیز مقامات ایران به هر تلاشی برای دست درازی به استقلال آن، پاسخی بسیار سخت می دهند. سخنان غیر مطلوب رئیس جمهور کنونی درباره اسرائیل و برنامه هسته ای نیز، بنظر من تنها تبلیغاتی سیاسی هستند که کمتر وجه اشتراکی با واقعیت دارند. احمدی نژاد که سال 2005 بطور غیر منتظره به حکومت رسید، به سیاست میانه روی و عملگرایی روسای جمهور پیشین خود، یعنی رفسنجانی و خاتمی که هدفشان مدرنیزه سازی کشور و بهبود روابط با غرب بود، خاتمه داد. در ایران رئیس جمهور کنونی اپوزیسیونی جدی دارد که پیش از همه متشکل از افراد سرشناس پایتخت است. .....

به عبارت دیگر، من چنین برداشت کردم که کنترلی کلی بر طرز فکر ایرانیان وجود ندارد، بر خلاف آنچه که مطبوعات می گویند.

"من امروز از صرافی پرسیدم،

که برای هر روبل نیم تومن می دهد..."

فکر نمی کنم بیان حقایقی پیش پا افتاده درباره نقش برتر اقتصاد بر سیاست و ایدئولوژی سبب آزردگی خواننده شود. هر چقدر هم که رسانه ها و سیاستمداران آمریکایی و غربی تصوری تاریک از ایران ایجاد می کنند، باز هم کمپانی های غربی بسیار فعالانه در بازار این کشور کار می کنند. در خیابان های شهر می توان تبلیغات "نوکیا"، "کداک"، "بنتون" و سایر مارک های مشهور را دید. در عین حال ایرانیان سعی دارند از همه نظر مستقل و خودکفا باشند. کمپانی عظیم "ایران خودرو" نه تنها به مونتاژ خودروهای سواری رنو و پژو، و "ایران خودرو دیزل" به مونتاژ خودروهای باری، اتوبوس و مینی بوس بنز، هیوندای و حتی خودروهای روسی "گازل" و "سوبول" می پردازند، بلکه خود نیز اتومبیل هایی از جمله سمند و سورن را تولید می کنند که بنا به گفته متخصصین، قابلیت رقابتی با خودروهای چینی و کره ای را دارند. خودروی سمند از سال 2005 به روسیه راه یافته است و پیشبینی می شود که در آینده نیز خلاء در بازار روسیه را پر کنند. دراین کارخانه، خط تولیدها توسط کمپانی های ژاپنی ساخته شده اند و فلسفه ژاپنی مدیریت نیز حکمفرماست که طبق آن از کارگر جزئی تا رئیس کمپانی همه لباسی یکسان می پوشند. ایرانیان تمایل بسیاری به همکاری با کمپانی های روسی داشته و درصدد سازمان دهی تبادل کارشناسان در عرصه های گوناگون برای فعال سازی تجارت و اندیشه خلاقه هستند. اما آنان واکنشی بایسته از سوی روسیه را نمی بینند و می گویند که تنها سفر ولادیمیر پوتین به تهران می تواند سبب توسعه روابط اقتصادی دوجانبه شود.

"عزیزم با چادر دوستی مکن..."

علیرغم این توصیات یسنین که "با چادر دوستی مکن..." و "پوشاندن گونه های زیبا از جهانیان، گناه است" پس از مدتی کوتاه، یعنی حدود 3 ساعت و نیم پرواز از مسکو به تهران، پیش از فرود در مهرآباد مجبور شدیم مانتو پوشیده و روسری سر کنیم. در ابتدا روسری نه تنها مزاحمتی نداشت، بلکه زیبا هم بود، اما روز دوم از آنجاییکه اجازه برداشتن آن را نداشتیم، با وجود این که برای خارجی ها سخت گیری زیادی نیز وجود ندارد، کمی عصبی ام می کرد. البته چادر سیاه که زیبایی خیره کننده زنان و دختران ایرانی در آن پوشیده شده است، اولین چیزی است که به چشم یک خارجی می خورد و در ابتدا برداشتی منفی درباره فراموش شدگی زنان و عدم تساوی حقوق زن و مرد ایجاد می کند. اما در حقیقت زنان ایران از حقوقی برابر برخوردارند. آنان می توانند تحصیلات دانشگاهی داشته باشند، کار می کنند و مراحل ترقی را می پیمایند. خود مردان ایرانی می گویند که اگر قانون حجاب لغو شود، دختران ایرانی در آن واحد این را فراموش نموده و با سر باز به خیابان می آیند. اما باید گفت که مردم ایران بر خلاف مردم افغانستان و پاکستان مذهبی سنتی نیستند و فرهنگ کهن ایرانی کار خود را می کند. در عین حال، حجاب مشکل اصلی زنان ایران نیست. مردان ایران در پاسخ به سوال من که مشکل اصلی زنان این کشور چیست، پاسخ دادند که زنان فارغ التحصیل می شوند، کار می کنند، اما پس از ازدواج می خواهند خانه بنشینند و فرزندان خود را تربیت کنند! در نتیجه برای من این سوال پیش آمد که این آیا مشکل زنان ایران است و یا مردان ایران؟ که البته باید گفت این مشکل نه تنها در ایران و بلکه در سراسر جهان وجود دارد...

"طلای سرد ماه،

رایحه خرزهره و شب بو.

خوب است راه رفتن سلانه سلانه

در میان آرامش کشوری آبی و دلنواز..."

نوابغ همیشه از پس زمان و مکان می بینند. سرگی یسنین که هیچ گاه سرزمین پارس را ندیده بود، توانست دقیقاً حس من درباره آن را توصیف کند. بارزترین برداشت ها و خاطرات من از سفر به ایران، مربوط به شب های تهران و اصفهان هستند. شهر پس از پایان روز کاری نیز به زندگی خود ادامه می دهد. خانواده ها و دوستان شب ها در پارک ها قدم می زنند و در اصفهان روزها روی چمن کنار زاینده رود فرش پهن می کنند، قلیان می کشند، والیبال بازی می کنند و... . یک چنین اتمسفر آرامش بخشی بسیار دلنواز است. بنظر می رسد که امنیت در کشور را علاوه بر رژیم و قوانین سخت، اخلاق اجتماعی نیز تامین می کند.

پس از دیدن شهرهایی با فرهنگ و تمدن متفاوت به این نتیجه می رسی که بسیاری از خصوصیات به طبیعت و آب و هوا بستگی دارد. شهرهای جنوبی شبیه یکدیگرند، تفلیس، بارسلونا و تهران: شهرهایی احاطه شده با کوه هایی نیلگون، بلوارهایی پهن و سرسبز، ریتم نه چندان تند زندگی و شب هایی گرم که در تهران با جوی های روان آن، حسی وصف ناپذیر از رمانتیزم و سرزندگی را ایجاد می کنند.

"شالی خراسانی هدیه می کنم

و هدیه می کنم فرشی شیرازی را..."

با سفر به ایران و آشنا شدن با زندگی معاصر این کشور، مردم پر نشاط، فراستمند و مغرور آن، می فهمی که تا چه حد وجهه ساخته شده از این کشور توسط رسانه ها، ساختگی است. همه شایعات را می توان رد کرد. حتی از زمانی که کورش کبیر یهودیان را از بردگی آزاد کرد، تا کنون روابطی محترمانه بین ایرانیان و یهودیان وجود دارد.

تنها در ایران نیست که برنامه هسته ای وجود دارد. به گفته کارشناسان، 15 کشور در مرز دستیابی به فناوری های هسته ای هستند و می توانند در آینده ای نزدیک و در صورت لزوم، به قدرت هسته ای تبدیل شوند. در عین حال ایرانیان تاکید می کنند که برنامه هسته ای آنان صلح آمیز است و به گفته "مهدی کلهر" معاون رئیس جمهور ایران، زمان سلاح هسته ای گذشته و مهم برنامه هسته ای به خودی خود نیست، بلکه انگیزه برای مردم است.

در ایران به برنامه آمریکا برای استقرار سیستم های دفاع ضد موشکی در چک و لهستان که گفته می شود برای دفاع از ایالات متحده و متفقین آن در برابر تهدید ناشی از ایران است، با تحیر می نگرند. بعقیده ایرانیان، چنین تبلیغاتی از سوی آمریکا از یک سو در راستای ایجاد وجهه ای خوفناک از ایران هستند که از سوی دیگر اهداف واقعی آمریکا را پشت پرده قرار می دهند.

و اگر به تصوری منفی که از این کشور ایجاد می کنند باور کرد، شانس لذت بردن از سرسبزی و خرمی و کوه های ایران و گردش شبگاهی در پارک جمشیدیه و کوچه پس کوچه های باریک دربند از دست می رود، و نمی توان میدان امام اصفهان را دید که دومین میدان بزرگ جهان است و سایر مساجد عظیم و زیبا و کاخ های شاه را و نمی توان غذای ایرانی را چشید. برای درک ایران و شناخت آن، باید بخواهی که آن را بشناسی و درک کنی.

سگ


قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین" . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت .

قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .

سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .

اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره انرا چک کرد اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.

اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.

سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.

سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیداری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.

مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است .این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.

مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!

نتیجه اخلاقی :

اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.

و دوم اینکه چیزی که شما انرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .

سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است.

پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم

یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۶

diving in Turkey





یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶

What happens if an insect falls in a cup of coffee?!


What happens if an insect falls in a cup of coffee?!

The British : will throw the cup into the street and leave the coffee shop for good.

The American : will get the insect out and drink the coffee.

The Chinese : will eat the insect and drink the coffee.

The Israeli will :

(1) Sell the coffee to the American and the insect to the Chinese.

(2) Cry on all media channels that he feels insecure.

(3) Accuse the Palestinians, Hizbollah , Syria and Iran of using germ-weapons.

(4) Keep on crying about anti-semitism and violations of human rights.

(5) Ask the Lebanese government to stop planting insects in the cups of coffee.

(6) Re-occupy the West Bank , Gaza Strip.

(7) Demolish houses, confiscate lands, cut water and electrity from Lebanese houses and randomly shoot Palestinians.

(8) Ask the United States for urgent military support and a loan of one million dollars in order to buy a new cup of coffee.

(9) Ask the United Nations to punish the coffee-shop owner by making him offer free coffee to him till the end of the century.

(10)Last but not least, accuse the whole world to be standing still, not even sympathizing with the Israeli Nation.

ردای پدر علم جهان


دوست دارید یك نمونه دیگر از ارزشهای ایرانی كه خود ما آنرا نمی شناسیم را برایتان بگویم. لابد تا به حال شما هم دیده اید وقتی یك دانشجو در دانشگاههای خارج می خواهد مدرك دكترای خود را بگیرد، یك لباس بلند مشكی به تن او می كنند و یك كلاه چهارگوش كه از یك گوشه آن یك منگوله آویزان است بر سر او می گذارند و بعد او لوح فارغ التحصیلی را می خواند. به ماها می گویند این لباس و كلاه چیست؟ می گوییم این لباس شیطونك است كه اینها تنشان می كنند! اما به اروپایی یا ژاپنی و یا حتی آمریكایی می گویی این لباس چیست كه شما تن فارغ التحصیلانتان می كنید؟ می گویند ما به احترام «آوی سنت» (پور سینا) پدر علم جهان این لباس را به صورت نمادین می پوشیم. آنها به احترام «آوی سنت» كه همان «ابن سینا»ی ماست كه لباس بلند رداگونه می پوشیده، این لباس را تن دانشمندان خود می كنند. آن كلاه هم نشانه همان دستار است (کمی فانتزی شده) و منگوله آن نمادی از گوشه دستار خراسانی كه ما ایرانی ها در قدیم از گوشه دستار آویزان می كردیم و به دوش می انداختیم. در اروپا و آمریكا علامت یك آدم برجسته و دانش آموخته را لباس و كلاه ابن سینا می گذارند، ولی ما خودمان نمی دانیم. باورتان می شود؟!


Who is clever?

Who is clever? Teacher or student??

One Night 4 College Students Were Playing Till Late Night And Didn
' t
Study For The Test Which Was Scheduled For The Next Day.

In the morning they thought of a plan. They made themselves look as
dirty and weird with grease and dirt. They then went up to the Dean and
said that they had gone out to a wedding last night and on their return
the tyre of their car burst and they had to push the car all the way
back and that they were in no condition to appear for the test.

So the Dean said they can have the re-test after 3 days. They thanked
him and said they will be ready by that time.
On the third day they appeared before the Dean. The Dean said that as
this was a Special Condition Test, All four were required to sit in
seperate classrooms for the test.
They all agreed as they had prepared well in the last 3 days.

The Test consisted of 2 questions with the total of 100 Marks.

Q.1. Your Name.........................( 2 MARKS )
Q.2. Which tyre burst ?...............( 98 MARKS )

a) Front Left
b) Front Right
c) Back Left
d) Back Right .....!!!

پائولو كوئلیو

يكي بود يكي نبود مردي بود كه زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود .وقتي مرد همه مي گفتند به بهشت رفته است .آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي كيفيت فرا گير نرسيده بود.استقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد.دختري كه بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليست انداخت و وقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هيچ كس از آدم دعوت نامه يا كارت شناسايي نمي خواهد هر كس به آنجا برسد مي تواند وارد شود .مرد وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت.
پطرس كه نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟ابليس كه از خشم قرمز شده بود گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و كار و زندگي ما را به هم زده.
از وقتي كه رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد...در چشم هايشان نگاه مي كند...به درد و دلشان مي رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي كنند...هم را در آغوش مي كشند و مي بوسند.دوزخ جاي اين كارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!!
وقتي رامش قصه اش را تمام كرد با مهرباني به من نگريست و گفت:
((با چنان عشقي زندگي كن كه حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند))

یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

تفاوت غاز و عقاب

توی زندگی ، تفاوت آدم ها در نگاهشون به زندگی ، به اندازه تعداد اونهاست . همون طور که صورت ها و ظاهر ادم ها با هم فرق داره ، در افکار و رفتارشون با هم تفاوت دارن .

به نوعی می شه گفت هر انسانی یک کتابه . تا زمانی که بازش نکنی و نخونیش ، اون رو کامل نشناختی . اصلا هم اسون نیست چون گاهی بعضی کتاب ها اونقدر وحشتناک هستند که تا چند وقت از خوندنشون کابوس می بینی.

توی این دنیا از بچگی ، ما آموزش داده می شیم و قوانینی برای ذهن بی برنامه و خالی ما وضع میشه که از طرف خانواده ، دوست ، مدرسه و اجتماع خودآگاه ، نا خودآگاه ، مستقیم، یا غیرمستقیم، ارادی و غیرارادی در مغز کوچیک ما جا گرفته که پاک کردن و از اول نوشتن قوانین اراده فولادی و تمرین خیلی زیاد می خواد .

دکتر وین دایر در کتاب عظمت خود را دریابید بحث جالبی می گه :

"می گه ادم ها دو دسته هستند غاز ها و عقاب ها . هرگز نباید عقاب ها رو به مدرسه غازها فرستاد و نباید افکار دست و پا گیر غازها فکر عقاب ها رو مشغول کنه . کسی که مثل غاز هست و تعلیم داده شده نمی تونه درست پرواز کنه و به خار و خاشاک گیر می کنه که مانع پروازش می شه . ولی عقاب رسالتش اوج گرفتنه . عقابی که مثل غاز رفتار می کنه از ذات خودش فرار می کن ".

بدترین چیز ندونستن قوانین عقاب هاست . این که ندونیم چطوری عقاب باشیم .

* غازها همه مثل هم فکر می کنند و همیشه هم ادعا می کنند که درست فکر می کنند . افکارشون کپی شده هست و اصلا خلاقیت نداره . اکثر مواقع هم همگی با هم به نتایج یکسان می رسند چون دقیقا مثل هم فکر می کنند .

عقاب ها می دونند زمانی که همه مثل هم فکر می کنند در واقع اصلا کسی فکر نمی کنه .

* غازها همیشه می دونند غاز دیگه چطوری زندگی کنه بهتره ! هر کسی جای کس دیگه تصمیم می گیره . برای همین اکثر یا دیر به بلوغ (فکری – جنسیاحساسی) می رسن و یا اصلا بالغ نمی شن .

عقاب ها به خلاقیت ذهن هر کس اعتقاد دارن و در زندگی ماهیگیری به فرد یاد می دن و نه ماهی . در محله عقاب ها هر کسی جای خودش باید فکر کنه و کسی مسئولیت زندگی کس دیگه رو به عهده نمی گیره .

* غازها از جسمشون بیش از حد کار می کشن و تمام توان داشته و نداشته رو به کار می گیرن و به نتایج دلخواه نمی رسن .

عقاب ها اول تمام جوانب کار رو در نظر می گیرن ، باتوجه به تجارب قبلی و برنامه ریزی های ذهن خلاقشون تصمیم می گیرند و بعد شروع به کار می کنند . عقاب ها ایمان دارند که تلاش جسمی به تنهایی اصلا برای کار کافی نیست .

* غازها حریم شخصی ندارند و بارها و بارها وارد حریم خصوصی عقاب ها می شن چون حرمت ندارند .

عقاب ها به حریم شخصی هر فردی احترام می زارن و قاطعانه به افرادی که وارد حریم خصوصی اونها می شن تذکر می دن .

* غازها باید همه رو راضی نگه دارند و تمام تلاششون رو در روابط می کنند که همه انسان ها ، تک به تک از اونها راضی باشند. به جای انجام وظایف و رسالت خودشون ، رضایت همه اطرافیان رو با هر زحمتی شده به دست می یارن چون اگر به دست نیارن احساس خلا می کنند .

عقاب ها می دونند که به دست اوردن رضایت همه افراد امکان نداره و نیمی از مردم همیشه با نیمی از افکار اونها مخالفند و این وظیفه یک عقاب نیست که مخالفانش رو راضی نگه داره .

* غاز نه نمی گه و همش شاکی هست که چرا باید اینهمه به دیگران توجه کنه .

عقاب در مواقعی که لازم هست ، به راحتی نه می گه .

* غاز شرط اول ارتباط رو صمیمیت بیش از حد می دونه .

عقاب شرط اول ارتباط رو احترام متقابل می دونه .

* غاز نمی خواد باور کنه که دشمنی داره .

عقاب می دونه که باید دشمنش رو ببخشه ولی بهش اعتماد نمی کنه .

* غاز از تجربیات درس نمی گیره و فقط آزار می بینه .

عقاب بعد از گذروندن سختی مسئله ، به فکر پذیرش مسئله و درس های ممکنه هست .

* غاز از دلش هیچ وقت حرف نمی زنه .

عقاب با دلش زندگی می کنه .

* غاز یا احساسیه و یا منطقی .

عقاب می دونه که در دورانی از زندگی باید مغز رو پرورش و ورزش دارد و در دورانی دیگه باید دل رو نوازش داد و به حرف های دل بها داد .

* غاز اشتباه نمی کنه .

عقاب می دونه اگر هیچ وقت اشتباهی نکرده ، دلیلش اینه که اصلا دست به عملی نزده .

* غاز جای دیگران زندگی می کنه .

عقاب می دونه که باید به دیگران کمک کنه ولی جای کسی نباید زندگی کنه چون تجربه خود بودن رو از اون فرد گرفته .

* غاز همیشه همه کار می تونه انجام بده .

عقاب می دونه چه کارهایی رو می تونه انجام بده و چه جایی باید اعلام کنه که از عهده اون بر نمی یاد .

* غاز همیشه مجبوره .

عقاب همیشه مختاره و اگر به جبر روزگار مجبور شد کاری رو انجام بده ، می پذیره و می گه : ترجیح می دم این کار رو انجام بدم .

* زمان تفریح غاز مشخص نیست .

عقاب برای تفریحش برنامه ریزی می کنه و می دونه که فاصله خالی این نت تا نت بعدی در موسیقی ، دلیل دل نشین بودن اون هست .

* غاز همیشه ناراضیه و شاکی و همیشه در حال شناخت عامل این بدبختی هست .

عقاب همیشه راضیه و می دونه هر سختی هم پایانی داره . عقاب باور داره ان مع العسر یسرا .

* غاز عبادت عادتش شده .

عقاب تکرار و عادت و روزمرگی رو مرگ دل و پرستش می دونه .

* غاز نسبت به عقاب یا احساس برتری می کنه و یا احساس ضعف .

عقاب باور داره برتری وجود نداره . اصل فقط تفاوت است که باعث برتری کسی بر کس دیگه نمی شه .

* غاز زیاد از مغزش کار می کشه البته بدون بهره وری لازم .

عقاب مفید فکر می کنه و از اشتباهاتش درس می گیره .

* غاز می خواد غاز باشه چون غاز بودن و نپریدن خیلی اسون تر از پرواز و اوج گرفتن هست .

عقاب بر عقاب بودن اصرار داره ، حتی اگر بارها به مدرسه غازها رفته باشه و به خاطر عقاب شدن بهای سنگینی رو بپردازه .

غازها همیشه می خوان یک عقاب یک جور دیگه باشه ، یک جور دیگه عمل کنه ! براشون ارتباط هیچ وقت کافی و رضایت بخش نیست .

دقت کن : غاز چون خودش رو نپذیرفته و خودش رو درست نمی شناسه ، از تو می خواد که یه جور دیگه عمل کنی ! هیچ وقت براش رضایت بخش نیستی و عملا بهت می گه که براش کافی نیستی چون همیشه یه کاری کم کردی !

سعی کن خودت باشی و بهترین نقش رو داشته باشی (به عنوان دوست - همسر - خواهر - برادر - بچه) ولی سعی نکن که خودت رو مجبور کنی که طبق خواست اون خودت رو تغییر بدی . اون ناراضی به دنیا اومده و از دنیا می ره . از زندگی عقب نیفتی چون قرار نیست که غاز باشی .