Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۴

پیامبر کفر گوی


فیلسوفها تنها ترین آدمهای دنیا هستند. دائماً به مسائلی فکر میکنند که مسأله مردم نیست. به مسائلی که ابدی و ازلی است. زندگی خودشان را دارند. برای همین چون چند نفری جایی گرد میآیند، شروع به بحث و جار و جنجال میکنند. به خصوص اگر بحث به نیچه بکشد که همیشه بحث انگیز بوده است. همیشه عده ای او را فیلسوف، جمعی هم شاعر و بعضی هم دیوانه دانسته اند.هیچ کدام قادر به قانع کردن یکدیگر نیستند. انگار هر سه باید باشند. انگار هر سه جزء نیچه است. در مشهورترین عبارت نیچه هم هر سه این حالات دیده میشود. منظور آن عبارت وحشتناک است که گفت: «خداوند مرده است.»هیچ زبانی بی لکنت این خبر را نگفت. و هر گوشی که شنید با وحشت شنید. این طور دهان به دهان گفت. زاهدی که عمری با وسوسه های لذت جنگیده بود، به محض اینکه سر از سجاده برداشت، خبر وحشتناک را شنید. بهت زده شد. بعد ناگهان ناامید و مویه کنان گفت: «همه زهدم هدر شد. چه کسی پاداشم را میدهد؟»مسیحی مؤمنی از مردم به غاری دور فرار میکرد و فریاد میزد: «بشر ملعون است. اوّل پسرش را به صلیب کشیدند. حالا خودش را کشتند.»باستان شناس پیری گفت: «بی خدا نمیتوان زیست. باید خدایان یونان را زنده کرد.»گناهکار شرمنده ای در خفا تلخ میگریست: «از من ناراضی رفت.»عارف سالخورده ای از درون میلرزید: «دوستی با قدرت مطلق آرامش بخش بود.»ستم دیده ای به جنون افتاده بود. فریاد میزد: «ستمکاران! آسوده باشید!»شاعری گفت: «تا خدا بود، همه غمها رنگ سبزی داشت.»حکیمی گفت: «جهان با مرگ خدا، بی عدل خواهد شد.»پوچ گرایی از فرصت استفاده کرد: «اگر جهان تاکنون پوچ نبوده، من بعد که خواهد بود!»کشیش ترس خورده، باد عبایش را انداخت. فریاد زد: «ایمان خود را گم نکنید. خداوند جانشین دارد. پسر دارد. مسیح را فراموش نکنید. او در آسمان هاست. او شما را فراموش نمیکند.»مرد برهمایی رفته بود تا با کمونیست ها در سوگ بنشیند. همان جا گفت: «در مرگ خدا هیچ کس مانند کمونیست ها نگریست. چون فرزندان ناخلف هستند که فقط پس از مرگ پدر قدرش را میدانند. آن که به دنبال زیبایی و عدل مطلق است، بی عشق به خدا نیست.»تاریخ نویسی گفت: «خداکشی رسم دیرینه بشر است. خدایان یونان، روم، هند، همه به دست بشر کشته شده اند.»دانشمندی پاسخ داد: «امّا بشر همواره خدایان بهتری هم ساخته. باید خدای نویی بسازیم.»صدای فریادها بلند شد: «بشر خودش خدای خودش بشود.»پیری گفت: «برای همین هم خدا را کشتید. خواستید جانشین و وارث او شوید.»فیلسوفی گفت: «این قتل، پایان کار قاتل است. بشر قصاص میبیند.»درویشی فریاد زد: «به هوش باشید. صنعت و دنیای جدید است، ثروت و پول است که خدا را کشت. ما را هم میکشد. فقط به هوش باشید!»عالم غربی گفت: «حالا که خدا مرد، چه کسی ما را پس از مرگ زنده میکند؟»مردی که ماه های آخر حیات را میگذراند، از تمنای کهن بشر گفت: «حالا که خدا نیست، باید خودمان بهشت را پیدا کنیم. باید هرچه زودتر بهشت را بیابیم تا جاودان بمانیم.»جوانی شوق زده گفت: «چیزی را که حضرت آدم از کف داد، شاید ما دوباره به کف آوریم.»دیگری گفت: «خواستن توانستن است.»این بار نوبت عاقل مردی بود: «از همان جایی که آدم از بهشت به زمین افتاد، لابد از همان جا هم میشود به بهشت رفت. باید همه جا را گشت.»پا به پا دور جهان و به دورترین نقطه یک جنگل بکر رفتند. خبر یافتند پسرک هفت ساله ای هست که به همه چیز معرفت دارد، و هزاره هاست همان طور هفت ساله مانده. با خود گفتند: «لابد از درخت ممنوعه خورده است.»بارقه ای از امید به دلشان افتاد. دیگر آن خبر وحشتناک را وحشتناک نمیدانستند. سنگ نوشته های مقدس را که از آغاز خلقت خبر میداد، دوباره تفسیر کردند که وقتی حوا دندانی به سیب ممنوعه زد و بعد آدم دندانی دیگر زد، لابد بقیه میوه بهشتی در دستشان بود که به عقوبت، هبوط کردند. پشت دست میگزیدند که چطور متوجه حقیقتی به این روشنی نشده بودند و میگفتند: «شاید این پسر بعدها در زمین از همین سیب خوده است.»بعضی دیگر تأکید کردند: «با دو باری که سیب را به دندان کردند که سیب تمام نمیشود. آن هم سیب بهشتی که لابد بزرگ است. پس بقیه داشت.»آنان که سخت گیرتر بودند گفتند: «احتمالاً تخم آن میوۀ بهشتی به زمین شده و بار داده و پسرک از همین بار خورده است.»از ته دل امیدوار یکدیگر را بشارت میدادند: «ممکن است درخت بهشتی یا تخم آن هنوز باقی باشد.»اکنون خداوند را شماتت میکردند که تا زنده بود، چشمهایشان را به حقایقی از این دست بسته بود. مظلومیتی در خود حس کردند. مطمئن بودند رازهای تازه ای را خواهند گشود. امیدهایشان دور از دست رس نبود. عهد بستند با هم مهربان باشند. آنان که نازک دل تر بودند به گریه افتادند.در جنگل سبز باستانی، جماعت وار و یگانه پیش رفتند. امّا به دل منفرد بودند، هرکس بهشت و حیات جاودان را نصیبه خود میخواست. چنین، در پی پیرمرد هفت ساله و درخت بهشتی تا به جایی رفتند که نام هیچ یک از درختهایش را نمیدانستند. ساقه هایشان سبز بود و در مه غلیظ کمرنگ میزد. جلوتر که رفتند دیگر جایی را نمیدیدند. یک سفیدی مهرنگ مطلق بود و درختهای خاکستری اطراف بیشتر لمث میشدند تا گوشهایشان نجواهایی شنید که سرد بود. لرزیدند. معلوم نبود از پیرمرد هفت ساله یا از دیگری است.با شنیدن نام «نیچه» گوش هایشان تیزتر شد. امّا چون بقیه کلام را شنیدند چنان بی تاب شدند که خواستند به فرار برگردند و در مه گم شدند.فقط یکی ماند تا به آدمیان بگوید.صدای حزن انگیز و نرمی بود که سرد بود و بوی کاجهای پیر میداد. میگفت: «نیچه پیامبر کفر گوی ما بود. او را جادوی کلام دادیم تا دروغ هایش را باور کنید و فرمانش دادیم تا خبر مرگ ما را بدهد. میخواستیم دوستان و دشمنان خود را بشناسیم... شناختیم... شناختیم.»

دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۴

بشتابید ! ! ا


جاذبه خاك به ماندن مي خواند و آن عهد باطني ، به رفتن.
عقل به ماندن مي خواند و عشق ، به رفتن ...
و اين هر دو را خدا آفريده است تا وجود انسان ، در آوارگي و حيرت ميان عشق و عقل معنا شود
چی بگم که اگه از عقل و شعور نگم بهتره.

ما انسانها و عمر زمین


فقط تصور كنيد كه بتوانيم سن زمين را كه غير قابل تصور است ، فشرده كنيم و هر صد ميليون سال آن را يك سال در نظر بگيريم ! ادر اينصورت كره زمين مانند فردي 46 ساله خواهد بود!اهيچ اطلاعي در مورد هفت سال اول اين فرد وجود ندارد و در باره ي سالهاي مياني زندگي او نيز اطلاعات كم و بيش پراكنده اي داريم !ااما اين را ميدانيم كه در سن 42 سالگي ، گياهان و جنگلها پديدار شده و شروع به رشد و نمو كرده اند.اثري از دايناسورها و خزندگان عظيم الجثه تا همين يكسال پيش نبود ! يعني زمين آنها را در سن 45 سالگي به چشم خود ديد و تقريبا 8 ماه پيش پستانداران را به دنيا آورد . ادر اوايل هفته ي پيش ميمون هاي آدم نما به آدمهاي ميمون نما تبديل شدند! و آخر هفته گذشته دوران يخ سراسر زمين را فرا گرفت .اانسان جديد فقط حدود 4 ساعت روي زمين بوده و طي همين يك ساعت گذشته كشاورزي را كشف كرده است !!!ا بيش از يك دقيقه از عمر انقلاب صنعتي نمي گذرد و...احال ببينيد انسان در اين يك دقيقه چه بلائي بر سر اين بيچاره ي 46 ساله آورده است !!!ااو طي 40 دقيقه ي بيولوژيكي از اين بهشت يك آشغالداني كامل ساخته است .ا او خودش را به نسبتهاي سرسام آوري زياد كرده ، و نسل 500 خانواده از جانداران را منقرض كرده است!سوختهاي اين سياره را مال خود كرده و همه را به يغما برده است!او الان مثل كودكي معصوم و بي تقصير! ايستاده و به اين حمله ي برق آسا نگاه مي كند!!!!!!!!!!!!ا

قورباغه کر



چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و و قتي ديدند که گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند : ديگر چاره ايي نيست .شما به زودي خواهيد مرد . دو قورباغه حرفهاي آنها را نشنيده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند تا از گودال خارج شوند. اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند که دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد ? به زودي خواهيد مرد . بالاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت .او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد. اما قورباغه ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد . بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند که دست از تلاش بردار ? اما او با توان بيشتري براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد و بالاخره از گودال خارج شد. وقتي از گودال بيرون آمد بقيه قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي ؟ معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۴

welcome to dreamland


A group of professional people asked a group of 4 to 8 year old children, what does love mean? The answers they got were deeper than anyone could have imagined. See what you think:

گروهی از متخصصان این سوال را برای گروهی از کودکان 4 تا 8 ساله مطرح کردند: عشق به چه معنی ست؟ پاسخ هایی که دریافت کرده اند بسیار عمیق تر از آن بوده که کسی بتواند تصور کند
*****************************



"When my grandmother got arthritis, she couldn't bend over and paint her toenails anymore. So my grandfather does it for her all the time, even when his hands got arthritis too. That's love."

Rebecca – age 8

از زمانیکه ما در بزرگم دچار آرتروز شد دیگر نمی توانست خم شود و ناخن های پایش را لاک بزند.از آن به بعد همیشه پدر بزرگم اینکار را برای او انجام می داد.حتی وقتی دستهای خودش هم دچار آرتروز شد.
این عشق است
8 ساله

*****************************

"When someone loves you, the way they say your name is different. You know that your name is safe in their mouth."

Billy – age 4

وقتی کسی تو را عاشقانه دوست می دارد. شیوه ی بیان اسمت در صدای او متفاوت است و تو می دانی که نامت در لبهای او ایمن است
4 ساله
****************************


Love is when you go out to eat and give somebody most of your French fries without making them give you any of theirs."

Chrissy – age 6

عشق یعنی آن هنگامی که برای خوردن غذا با کسی بیرون میروی.
و بیشتر چیپس خود را به او می دهی. بی آنکه توقع متقابلی داشته باشی
6 ساله

*****************************


"Love is when my mommy makes coffee for my daddy, and she takes a sip before giving it to him to make sure the taste is ok."

Danny – age 7


عشق یعنی آن زمان که بابا برای مامان قهوه درست می کند و برای اطمینان از خوبی طعمش کمی از آن را می نوشد
7 ساله

*****************************


"Love is when you tell a guy you like his shirt and then he wears it everyday."

Noelle _ age 7


عشق آن زمانی ست که به کسی می گویی از تی شرتش خوشت آمده و او بعد از آن هر روز آن را می پوشد
7 ساله

*****************************



Love is when my mommy gives daddy the best piece of chicken."

Elaine _ age 5

عشق یعنی آن زمان که مامان بهترین تکه ی مرغ را برای بابا می گذارد
5 ساله

جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۸۴

عشق

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز در گرفت
آن شمع سرگفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده ، جوانی زسر گرفت

"معقول و سازگار"


در زندگی به رفتار و عشق ساده و بی پیرایه اهمیت می دهید. دیگران به شما اعتماد می کنند. به دوستان نزدیک خود امنیت و آرامش می دهید. اطرافیان به عنوان شخصی خونگرم و با محبت شما را تحسین می کنند. از موارد پیش پا افتاده و کلیشه ای دوری می نمایید. لباس و پوشش شما ساده ولی آراسته است.ا

چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۴

آخرین مصاحبه ام با روزنامه شرق در باره سد سیوند و پاسارگاد


اینجا میتونین آخرین مصاحبه ام رو با روزنامه شرق در مورد اهمال میراث فرهنگی بخونید
http://www.sharghnewspaper.com/840614/html/societ.htm

در ضمن این هم کار مشترک همه ایرانی های دوست دار میراث فرهنگی است که انجمن شیراز اونا رو کنار هم جمع کرد
با امضای بیانیه ، از شاهکار های جدید تر میراث فرهنگی ، جلوگیری کنیم
http://savepasargad.com/


فرمان دادم بدنم را بدون اينکه موميايي کنند يا در تابوت بگذارند به خاک بسپارند تا ذرات تنم خاک ايران شود
کورش کبير

دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۴

جنگ ، سیاست ، ترور و دیگر هیچ

Origin : AFP
در رستورانی در بغداد بيش از سی نفر قربانی يک حمله انتحاری شدند. زنی عراقی بر کشتار مردان مويه سر داده است.ا

پيام مهرورزي



سنگ پراني نوجوانان و جوانان فلسطيني به سوي نيرو هاي نظامي اسراييل و تيراندازي و بگير وببند از آن طرف به مانند بازي كهنه موش و گربه ديگر، خسته كننده مي نمايد. مگر روزي كه حادثه تازه اي رخ دهد و تصويرش بر پرده هاي كوچك ميليون ها خانوار در جهان بازتابد تا مردم جهان يادشان نرود كه در گوشه اي از اين كره خاكي، جايي که دو ملت كه نيم قرن است به جان هم انداخته شده اند، هنوز انسانيت زنده است. چند روز پيش در يكي از اين بازي هاي هر روزه موش و گربه در يكي از شهرهاي اشغالي، نوجوان فلسطيني 12 ساله اي به ضرب گلوله سربازان اسراييلي از پا افتاد. شگفت اما در سرزميني كه خيلي ها مي كوشند تنها نفرت و كينه را درآن حاكم بدانند، بستگان نوجوان فلسطيني با اهداي اعضا پيكر بيجان عزيزشان براي پيوند به بيماران اسراييلي بيمارستان شهر، زيباترين و اصيل ترين پيام مهرورزي را به دنيا مي دهند. در ايران ما هم كه چند ماهي است كلمه "مهرورزي" همه جا تبليغ مي شود، نمونه اي را شاهد خواهيم شد؟

شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۴

سوال استخدامی


سوالي كه در زير مي بينيد، واقعا در يك مصاحبه استخدامي پرسيده شده است (البته نه در ايران...!)با دقت بخونيد
شما در يك شب بسيار سرد و طوفاني در حال رانندگي در ماشين خود هستيد.هوا بسيار بد است، شما از كنار يك ايستگاه اتوبوس عبور مي كنيد و مي بينيد كه سه نفر منتظر اتوبوس هستند:ا
پیرزني كه به نظر مي رسد به شدت بيمار است
دوست قديمي شما كه يك بار جان شما را نجات داده است
دختر يا پسر آرماني شما كه هميشه در آرزوي ملاقاتش بوديد
فرض كنيم شما فقط مي توانيد در ماشين بجز خودتان يك نفر را سوار كنيد. شما کدام نفر رو انتخاب میکنید ؟
جواب فرد برنده رو تو قسمت کامنت ها بخونید و لطفا خودتون هم جواب خودتون رو با ذکر دلیل بنویسین که تفاوت آراخیلی میتونه جالب باشه

the Life`s road



1- اعتماد سازي سالها بطول مي انجامد، اما ممكن است در عرض چند ثانيه از ميان برود.
2- در اين دنيا اهميت ندارد كه چه چيزهايي داريد، بلكه اين مهم است كه چه كسي را در زندگي خود داريد.
3- هنگامي كه خود را با ديگران مقايسه ميكنيد در واقع ارزش وجودي خود را زير سوال ميبريد. ما همگي افرادي بي همتا و منحصر بفرد ميباشيم.
4- شما ميتوانيد كاري را در يك لحظه انجام دهيد كه تا پايان عمر موجب پشيماني و اندوه شما گردد.
5- براي رسيدن به شخص آرماني و ايده آل خودتان به روندي مادام العمر نياز است.
6- با بهره گيري از فرصتهاست كه ما شجاعت را مي آموزيم.
7- يا بايد رفتار و نگرش خود را كنترل كنيد و يا آنكه تحت فرمان رفتار خود در خواهيد آمد.
8- ما نسبت به كرده خود مسئول ميباشيم، صرفنظر از اينكه چگونه آن را توجيه كنيم.
9- هر چقدر هم كه آغاز يك رابطه پر حرارت و عاشقانه باشد، علاقه و احساسات آتشين فرو خواهد نشست و بهتر است چيز ديگري جاي آن را بگيرد.
10- قهرمانان افرادي هستند كه عملي را كه ميبايست انجام پذيرد را انجام مي دهند، صرفنظر از پيامدهاي آن.
11- پول ابزاري نامناسب براي امتياز دهي ميباشد.
12- ميزان كمال و پختگي به نوع تجارب و ميزان درس گيري شما از آن تجارب بستگي دارد و نه به ميزان سن شما.
13- اين با خارج گشتن از محدوده آسايش است كه ما رشد ميكنيم.
14- هر مقدار هم كه دوست شما خوب باشد، بر خي اوقات احساسات شما را جريحه دار خواهد كرد، و شما بايد وي را مورد بخشش قرار دهيد.
15- اين تنها كافي نيست كه ديگران را مورد بخشش قرار دهيد، برخي اوقات شما خودتان را هم بايد ببخشيد.
16- هر اندازه هم كه قلب شما شكسته شده باشد، جهان براي اندوه شما از حركت نخواهد ايستاد.
17- پيشينه و شرايط شما قطعا در آنچه كه هستيد تاثير گذار بوده اند، اما شما در شكل گيري شخصيت آينده خود مسئول ميباشيد.
18- دو فرد ممكن است به يك چيز واحد و كاملا يكسان نگاه كنند و چيزهايي كاملا متفاوت ببينند.
19- كيفيت ارتباط برقرار كردن شما تعيين كننده كيفيت زندگي شما خواهد بود.
20- شما قادر هستيد به هر چه كه ميخواهيد برسيد، بشرط آنكه ايمان داشته باشيد كه استحقاق آن را داريد و وقت، انرژي و ذهن خود را وقف آن كنيد.
21- شما مي بايد اهداف خود را بر اساس خواسته هاي خود تعيين كنيد، و نه خواسته هاي ديگران.
22- زندگي در گذشته و آينده از زندگي امروز شما ميكاهد.
23- اگر تناسب اندام خود را حفظ نكنيد در دراز مدت تاوان آن را خواهيد پرداخت.
24- در هر كجا از عرصه زندگي كه شما براي آن انرژي صرف نميكنيد، زيان خواهد ديد.
25- شما قادر نميباشيد ديگران را وادار كنيد تا شما را دوست داشته باشند، تنها كاري كه ميتوانيد انجام دهيد آنست كه فردي دوست داشتني گرديد.
26- اگر شما از انتظارات و نيازهاي خود به ديگران چيزي نگوييد، تنها چيزهايي را كه آنها حدس ميزنند شما به آن نياز داريد را در اختيارتان قرار خواهند داد. و اين ممكن است با خواسته هاي شما بسيار متفاوت باشد.

دلم میسوزد از باغی که میسوزد

بعد از چاپ سومین و آخرین مصاحبه ام با خبرگزاری ایسنا
یادم به شعر یکی از دوستان خوبم که راهنمای تور نیز هست وشعرش را در مورد وضعیت فرهنگی ایران میگوید می افتم
که بنا به مصلحت فقط قسمتی از اون را برای شما زمزمه میکنم و بی اختیار گریه ام میگیرد

دلم میسوزد از باغی که میسوزد

یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۴

برهنه اي که شرمسار نيست


عفاف گفت :مرا با برگ درختان زيتون مستور داريد
وقاحت گفت :مرا با امتيازات و نشانها بيارائيد
شرارت گفت : مرا با لباس نيکي و صلاح بپوشانيد
رذيلت گفت : مرا با خلعت فضيلت و صميميت ملبس نمائيد
خدعه گفت : مرا با جامه اخلاص و فضيلت افتخار دهيد
خيانت گفت : تاج امانت بر سر من بگذاريد
تزوير گفت : بالاپوش صدق و محبت را بدوش من اندازيد
ظلم و ستم گفت : گوي و چوگان مسامحه را بمن بخشيد
استبداد گفت : صورت آزادي را بر چهره من نقش کنيد
اختلال گفت : مرا به زينت وظيفه مزين فرمائيد
تکبر گفت : مرا به زيور تواضع مباهي نمائيد
حق در اين هنگام قدبرافراشت و گفت : ا
مرا برهنه بگذاريد و پيرايه اي بر من نبنديد که من از برهنگي خود شرمسار نيستم

US soldiers in Iraq

قراره که تو این سایت ، قشنگی های زندگی نشون داده بشه
این عکس ها هم که سرباز های آمریکایی رو توی عراق نشون میدن ، به نوبه خودشون یک جور قشنگن
یکدفه فکر نکنین که من طرفدار جنگ و بحرانی که آمریکا تو منطقه راه انداخته هستم
ولی میخوام این نکته رو نشون بدم که میشه همه جا حتی وسط جنگ هم نشونه های زندگی و امیدواری رو دید
فقط یادتون نره که یکی از ابزار های موفقیت کشور های ابرقدرت ، رسانه های همگانی و قدرت تاثیر گذاری با عدم بیان تمام واقعیت ها و بزرگ نمایی بعضی چیز های کوچک است. میدونم که هیچکدومتون ابو قریب رو یادتون نرفته
حرف رییس جمهور قبلی هم خیلی قشنگه که گفتن مرگ بر آمریکای ما مرگ بر سیاستهای دولت آمریکاست و نه مردم این کشور. شاید من به عنوان راهنمای توری که با مردم اکثر کشور های جهان آشنا هستم و زندگی کردم ، اینو با جرات میتونم بگم که مردم این کشور یکی از با شعور ترین آدم هایی هستن که تو زندگیم تجربه کردم




















Origin: Reuters














Origin: AP














Origin: AP














Origin: AFP

زندگي ; گره‌اي نيست که در جستجوي گشودن آن باشيم.زندگي واقعيتي است که بايد آن را تجربه کرد.

آرزومند آن نباش چيزي غير از آنچه هستي باشي و بکوش در کمال آنچه هستي باشي.

مهم اين نيست که در کجاي جهان ايستاده‌ايم،مهم اين است که در چه راستايي گام بر‌مي‌داريم.

آنزمان كه آفتاب روز، آرامش شب را درهم مي‌شكند،در مه صبحگاهي بال بگشا،و روزي نو را به هماوردي فراخوان،آگاهي تازه‌اي از بودن!دست جهان را در دست‌هايت بفشار، و گل لبخند بر لبان بنشان، چه با شكوه است زنده بودن

شادکامي نه از برونکه از درون فرا مي‌رويد.شادکامي آن نيست که مي‌بينيم و لمس مي‌کنيم
و يا چيزي که ديگران برايمان انجام مي‌دهند
و شادمانمان مي‌سازند.شادکامي آن است که ما
مي‌انديشيم حس مي‌کنيم و انجام مي‌دهيم نخست براي ديگر همنوعان و سپس براي خود
به مردم بگوييد بهتر از آن چيزى كه ميخواهيد به شما بگويند
امام باقر

پنجشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۴

آوازه کن آوازه که دلم از شهر عشق میگرید (به مناسبت عید فطر)ا

دلم گریید از این شهر ریا
آوازه کن آوازه

Photo: Fars agency
از شب های مراسم احیا در تهران

photo: BBC
بازی با نور و رنگ، بزم قوالی بعد از ساعت ۸ شب کابل در شبانگاه عید فطر
دقت کنید که افغانستان و عراق پنج شنبه عیدشونه و عید ایران جمعه است

photo: Fars agency
این هم نمایندگان مجلس در حال بحث و تصمیم گیری امور مملکتی در آستانه عید فطردر روز چهار شنبه

زولبیا پزان در تهران
photo : Fars agency

سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۴

یه شعر از رودکی

بعضی وقت ها از این شلوغی و دود و . . . که تو تهران هست ، حالم بد میشه و تو دلم میخندم که بعضی دوستام بهم میگن خوش به حالت که رفتی تهران و باور میکنم که خوش به حالشون که بعضی از چیز ها رو نمی بینن.ا
واقعیت اش اینه که بعضی وقتا بعضی جاها یه چیز هایی رو میبینی که دعا میکردی کاش همه مردم دنیا میتوانستند این صحنه ها رو ببینند که مطمئن هستم در این صورت ، زندگی آدم های روی زمین فرق میکرد.ا
از وقتی که این وبلاگ به دنیا اومده ، سعی کردم با اینکه زشتی های زیادی توی زندگی همه ما وجود داره ، ولی سرزندگی و زیبایی و نشاط رو به خواننده هام هدیه کنم.علی رغم اینکه میدونم شما هم میدونین توی دلم چه خبره و پشت هر لبخندی ، یه غم هم میتونه وجود داشته باشه.ا
خیلی با خودم تقلا کردم که آیا این سری عکس های زیر رو بذارم تو وبلاگ که همه ببینن یا نه ؟
اون موقع منصرف شدم
ولی امشب که دوباره به عکس ها با دقت بیشتر نگاه میکردم ، دیدم شادی ای که توی این عکس ها وجود داره ، بیشتر از هر عکس خوشحال کننده دیگری داره به بیننده امید میده.امید به زندگی و از خود گذشتگی و . . .ا
چون همون طور که خودتون میدونین همه چیز ها رو نباید فقط با چشم سر نگاه کرد
شما هم دقت کنین و بگین که آیا اون چیزی رو که گفتم ، شما هم میبینین؟
شنبه ۲۳ مهر ماه همزمان با روز جهانی نابينايان که در ايران به آن روز عصای سپيد می گويند نمايشگاهی از دستاورد های فرهنگی علمی و مهارت های شغلی نابينايان و کم بينايان بوسيله بيست تشکل دولتی و غير دولتی در مجتمع نابينايان رودکی بر گزار شد
ضخامت واژه ها را به خاطر بسپار
به چشم دلت ديد بايد جهان
که چشم سر تو نبيند نهان
بدين آشکارت بين آشکار
نهانيت را بر نهانی گمار
از رودکی