Persia پارسا

A place to watch the beauty of the World منزلگاهی برای احساس زیبایی ها و آرامش

عکس من
نام:
مکان: Iran

I am moved to telegram & Instagram : :من به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرده ام: http://Telegram.me/zabihmand https://www.instagram.com › zabihmand . . . ........................................Active,Smart,Successful,. . . Persian, M.A. in Urban Planning, M.B. in Civil Engineering, B.C. in IT & Tourism, teacher of Art (Latin Calligraphy).................................................. شهرزاد قصه های حافظ و سعدیم شمشیرم را از رو می بندم ، همچون مازیار و بابک ، اندیشه ام را سامان می بخشم چون داریوش و کوروش ، ایمانم را از زرتشت و محمد (ص) می گیرم و فریاد هایم را از رستم فرخ زاد . خون هرمزان در رگ های من می جوشد . من در برابر همه دشمنان سرزمینم خواهم ایستاد ، هرچند که بسان یزدگرد تنهاترین باشم . من خروشم را از کارون می گیرم ، صداقتم را از خلیج همیشگی فارس و سختی ام را از سهند . تشنه نیستم ، همچون کویر . دل من شهر سوخته سیستان است . چون ابرکوه سرو بر باور هایم استوارم و سخنم را از توس فرا می گیرم . این منم .زاده مهر پارس ، یک ایرانی

جمعه، دی ۰۹، ۱۳۸۴

زمستان است


پاییز با همه دلهره هایش رفت و زمستان و میلاد مسیح و شب یلدا به پیشواز میهمانی زمستانی ما را با خود سلام دادند
یک فصل دیگر بزرگ تر شده ام من. . . ! ا
به سلام آغاز فصل سرد میرویم و خاطره های ماندگارمان را مرور میکنیم
وای باران . . . ا
وای باران
شیشه پنجره را باران شست
و از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۴

خوشبخت ترين انسان




افسانه ها ميگويندکه خوشبخت ترين انسان زمين رامي توان سوار بر اسبي تک شاخ يافت با چشمها يي بسته!من تو را سوار بر ان اسب ديدم چشمها يت را باز کن تا باور کني که بهتريني!!! ا

داستان یک سنگ



در زمان هاي گذشته فرمانروايي تخته سنگي را وسط جاده قرار داد و براي اينکه عکس العمل مردم را ببيند خودش را جايي مخفي کرد. بعضي ازبازرگانان و مهمانان فرمانروا بي تفاوت از کنار تخته سنگ گذشتند. بسياري هم شکايت مي کردند که اين چه شهري است که نظم ندارد . حاکم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ کس تخته سنگ را از وسط راه بر نمي داشت. نزديک غروب يک روستايي که بار ميوه و سبزيجات حمل ميکرد نزديک سنگ شد . بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناري قرار داد . ناگهان کيسه اي ديد که زير تخته سنگ قرار داده شده است . کيسه را باز کرد و داخل آن سکه هاي طلا و يک يادداشت يافت . در يادداشت نوشته شده بود : ا
هر سد و مانعي مي تواند يک شانس براي تغيير زندگي انسان باشد. ا

شب یلدا


برای اون دوستایی که همراهی هر شب یلدای هر سال میهمان تنهایی و دلتنگی های امسالم بود

سه‌شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۴

سخن بزرگان


بیکن : براي خوشبخت زيستن بايد موقعيت هاي مناسب ايجاد كنيم نه اينكه در انتظار آن باشيم
بودا : هيچ كس جز خود ما مسئول بدبختي و خوشبختي هاي ما نيست
ابراهام لينكلن : هر كاري را كه تصميم به انجام آن گرفتيد , نصف آن را انجام داده ايد
ناپلئون : خونسردي بزرگ ترين صفت يك فرمانده است
ولتر : كسي كه از مرگ ميترسد از زندگي هم ميترسد
ون گوك : كسي كه رحم و محبت مي آفريند , زندگي خلق ميكند
كنفسيوس : به جاي اين كه به تاريكي لعنت بفرستيد , يك شمع روشن كنيد
ناپلئون : بهترين شكل حكمراني , سلطنت بر قلوب است
گاندي : شايد ثمره كلام دلنشين را كه امروز بر زبان مي آوريد فردا بچشيد
ابراهام لينكلن : تنها شجاعت گام نهادن در راه باعث مي شود تا راه خود را بنمايد
سعدي : دل دوستان آزردن , مراد دشمنان برآوردن است
ويلبر رايت : آينده را قضا و قدر مي سازد و اميد و تلاش تو آن را مي گذراند
مثل چيني : هر سفر هزار فرسنگي با يك گام شروع مي شود
مثل بلژيكي : دشوارترين قدم , همان قدم اول است
ناپلئون : شجاعت حقيقي در غلبه بر سختي هاي زندگي است
افلاطون : ناتوان ترين مردم آن كسي است كه نتواند راز را نگه دارد
بيكن : براي خوشبخت زيستن بايد موقعيت هاي مناسب ايجاد كنيم نه اينكه در انتظار آن باشيم
آندره ژيد : بكوش عظمت در نگاه تو باشد نه آن چه بدان مي نگري
لابروير : براي كسي كه آهسته و پيوسته راه مي رود هيچ راهي دور نيست
ديل كارنگي : عظمت مردان بزرگ از طرز رفتارشان با مردمان كوچك آشكار مي شود
آبراهام لينكلن : درجه سعادت اشخاص به ميل خود آنها بستگي دارد
منتسكيو : انسان مانند رودخانه است , هر چه عميق تر باشد آرام تر و متواضع تر است
بزرگمهر : تقدير , ارباب مردمان ترسوست و برده مردمان شجاع
ناپلئون : نا اميدي نخستين گامي است كه شخص به سوي گور برمي دارد
حقيقت تلخ بهتر از دروغ شيرين است : مثل آفريقايي
شكسپير : غرور , روشن ترين نشانه بلاهت است
برناردشاو : مردي كه در نبرد زندگي مي خندد قابل ستايش است
كارلايل : هر كار بزرگ در آغاز محال به نظر ميرسد
ناپلئون : مقصرترين مردم كساني هستند كه روح مايوس دارند
گوته: كسي كه داراي عزم راسخ باشد جهان را مطابق ميل خود عوض مي كند
ناپلئون : بين پيروزي و شكست يك قدم بيشتر فاصله نيست

دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۴

به مناسبت تولد حضرت مسیح


حكايتي از زبان مسيح نقل مي كنند كه بسيار شنيدني است. مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيت ھاي مختلف آن را بيان ميكردحكايت اين است : امردي بود بسيار متمكن و پولدار روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت. بنابراين ، پيشكارش را به ميدان شھر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند. پيشكار رفت و ھمه ي كارگران موجود در ميدان شھر را اجير كرد و آورد و آن ھا در باغ به كار مشغول شدند. كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند ، اين موضوع را شنيدند و آنھا نيز آمدند. روز بعد و روزھاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند. گر چه اين كارگران تازه ، غروب بود كه رسيدند ، اما مرد ثروتمند آنھا را نيز استخدام كرد. شبانگاه ، ھنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود ، او ھمه ي كارگران را گردآورد و به ھمه ي آنھا دستمزدي يكسان داد. بديھي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : (( اين بي انصافي است. چه مي كنيد ، آقا ؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند. بعضي ھا ھم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند. آن ھا كه اصلاً كاري نكرده اند)). مرد ثروتمند خنديد و گفت : (( به ديگران كاري نداشته باشيد. آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است ؟ )) كارگران يكصدا گفتند : (( نه ، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد ، بيش تر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است. با وجود اين ، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند ، ھمان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم )). ا مرد دارا گفت : (( من به آنھا داده ام زيرا بسيار دارم. من اگر چند برابر اين نيز بپردازم ، چيزي از دارائي من كم نميشود. من از استغناي خويش مي بخشم. اشما نگران اين موضوع نباشيد. شما بيش از توقع تان مزد گرفته ايد پس مقايسه نكنيد. من در ازاي كارشان نيست كه به آنھا دستمزد مي دھم ، بلكه مي دھم چون براي دادن و بخشيدن ، بسيار دارم. من از سر بي نيازي ست كه مي بخشم)). امسيح گفت : (( بعضي ھا براي رسيدن به خدا سخت مي كوشند. بعضي ھا درست دم غروب از راه مي رسند. بعضي ھا ھم وقتي كار تمام شده است ، پيدايشان مي شود. اما ھمه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الھي قرار مي گيرند)). اشما نميدانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد ، بلكه دارائي خويش را مي نگرد. او به غناي خود نگاه مي كند ، نه به كار ما. از غناي ذات الھي ، جز بھشت نمي شكفد. بايد ھم اينگونه باشد. بھشت ، ظھور بي نيازي و غناي خداوند است. دوزخ را ھمين خشكه مقدس ھا و تنگ نظرھا برپا داشته اند. زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نميتوانند جز خود را مشمول لطف الھي ببينند. ا

بهترين هديه


مردي دختر سه ساله اي داشت . روزي مرد به خانه امد و ديد كه دخترش گران ترين كاغذ زرورق كتابخانه اورا براي آرايش يك جعبه كودكانه هدر داده است . مرد دخترش را به خاطر اينكه كاغذ زرورق گرانبهايش را يه هدر داده است تنبيه كرد و دخترك آن شب را با گريه به بستر رفت وخوابيد . روز بعد مرد وقتي از خواب بيدار شد ديد دخترش بالاي سرش نشسته است و ان جعبه زرورق شده را به سمت او دراز كرده است .مرد تازه متوجه شد كه آن روز ،روز تولش است و دخترش زرورق ها رابراي هديه تولدش مصرف كرده است . او با شرمندگي دخترش رابوسيد و جعبه رااز او گرفت و در جعبه را باز كرد اما با كمال تعجب ديد كه جعبه خالي است مرد بار ديگر عصباني شد به دخترش گفت كه جعبه خالي هديه نيست وبايد چيزي درون آن قرار داد . اما دخترك با تعجب به پدر خيره شد وبه او گفت كه نزديك به هزار بوسه در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت دلتنگ شدباباز كردن جعبه يكي از اين بوسه ها را مصرف كند مي گويند پدر آن جعبه را هميشه همراه خودداشت و هرروز كه دلش مي گرفت درب آن جعبه راباز مي كرد وبه طرز عجيبي آرام مي شد. هديه كار خود را كرده بود

( لقمان حكيم )



هزار حكمت آموختم كه از آن چهارصد انتخاب نمودم وازچهار صد هشت مورد بر گزيدم كه جامع جميع كلمات است

دوچيز را هيچو قت فراموش مكن
اول : خدا دوم : مرگ

دو چيز را هميشه فراموش كن
اول : به كسي خوبي كردي دوم : كسي به تو بدي كرد
واما چهارچيز ديگر
در سفره اي حاضر شدي ، شكم نگهدار
در مجلسي وارد شدي ، زبان نگهدار
در خانه اي وارد شدي ، چشم نگهدار
در نماز ايستادي ، دل نگهدار

آنچه من از خدا خواستم . . . ا


من نيرو خواستم و خدا مشکلاتي سر راهم قرار داد تا قوي شوم .ا
من دانش خواستم و خدا مسائلي براي حل کردن به من داد .ا
من سعادت و ترقي خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم .ا
من شهامت خواستم و خداوند موانعي بر سر راهم قرار داد تا آنها را از ميان بردارم .ا
من انگيزه خواستم و خداوند کساني را به من نشان داد که نيازمند کمک بودند.ا
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به ديگران محبت کنم .ا
من به آنچه مي خواستم نرسيدم ..... اما انچه نياز داشتم به من داده شد.ا
نترس با مشکلات مبارزه کن و بدان که مي تواني بر آنها غلبه کني.

شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۴

دوست معمولي ، دوست واقعي


دوست معمولي هيچگاه نميتواند گريه تورا ببيند دوست واقعي شانه هايش از گريه تو تر خواهد بود
دوست معمولي اسم کوچک والدين تو را نميداند دوست واقعي شايد تلفن آنها را جايي نوشته باشد
دوست معمولي يک جعبه شکلات براي مهماني تو ميآورد دوست واقعي زودتر به کمک تو مي آيد و تا دير وقت براي تميز کردن ميماند
دوست معمولي از دير تماس گرفتن تو دلگير و ناراحت ميشود دوست واقعي ميپرسد چرا نتوانستي زودتر تماس بگيري؟
دوست معمولي دوست دارد به مشکلات تو گوش کند دوست واقعي سعي در حل آنها ميکند
دوست معمولي مانند يک مهمان عمل ميکندو منتظر ميماند تا از او پذيرايي کني دوست واقعي به سوي يخچال رفته و از خود پذيرايي ميکند
دوست معمولي مي پندارد که دوستي شما بعد از يک مرافعه تمام مي شود دوست واقعي ميداند که بعد از يک مرافعه دوستي محکمتر ميشود
دوست واقعي کسي است که وقتي همه تو را ترک کرده اند با تو مي ماند

زنجیر عشق


يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از کار برميگشت خانه، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان توي برف ايستاده بود .اون زن براي او دست تکان داد تا متوقف شود. اسميت پياده شد و خودشو معرفي کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشين از جلوي من رد شدند ولي کسي نايستاد، اين واقعا لطف شماست .وقتي که او لاستيک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسيد:" من چقدر بايد بپردازم؟" و او به زن چنين گفت: " شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي¸بايد اين کار رو بکني. نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!" چند مايل جلوتر زن کافه کوچکي رو ديد و رفت تو تا چيزي بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولي نتونست بي توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتي بگذره که مي بايست هشت ماهه باردار باشه و از خستگي روي پا بند نبود. . او داستان زندگي پيشخدمت رو نمي دانست¸واحتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد. وقتي که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلار شو بياره ، زن از در بيرون رفته بود ، درحاليکه بر روي دستمال سفره يادداشتي رو باقي گذاشته بود. وقتي پيشخدمت نوشته زن رو مي خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.در يادداشت چنين نوشته بود:" شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي،بايد اين کار رو بکني. نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!". همان شب وقتي زن پيشخدمت از سرکار به خونه رفت در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر ميکرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسميت همه چيز داره درست ميشه."ا

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

وصيت نامه


وصيت نامه ام به شرح زير مي باشد : قبر مرا نيم متر كمتر عميق كنيد تا پنجاه سانت به خدا نزديكتر باشم. بعد از مرگم، انگشت‌هاي مرا به رايگان در اختيار اداره انگشت‌نگاري قرار دهيد. به پزشك قانوني بگوييد روح مرا كالبدشكافي كند، من به آن مشكوكم! ورثه حق دارند با طلبكاران من كتك‌كاري كنند. عبور هرگونه كابل برق، تلفن، لوله آب يا گاز از داخل گور اينجانب اكيدا ممنوع است. بر قبر من پنجره بگذاريد تا هنگام دلتنگي، گورستان را تماشا كنم. كارت شناسايي مرا لاي كفنم بگذاريد، شايد آنجا هم نياز باشد! مواظب باشيد به تابوت من آگهي تبليغاتي نچسبانند. روي تابوت و كفن من بنويسيد: اين عاقبت كسي است كه زگهواره تا گور دانش بجست. دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال كنند. در چمنزار خاكم كنيد! كساني كه زير تابوت مرا مي‌گيرند، بايد هم قد باشند. شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبكاران ندهيد. گواهينامه رانندگيم را به يك آدم مستحق بدهيد، ثواب دارد. در مجلس ختم من گاز اشك‌آور پخش كنيد تا همه به گريه بيفتند. از اينكه نمي‌توانم در مجلس ختم خودم حضوريابم قبلا پوزش مي‌طلبم. به مرده شوي بگوييد مرا با چوبك بشويد چون به صابون و پودر حساسيت دارم. چون تمام آرزوهايم را به گور مي‌برم، سعي كنيد قبر مرا بزرگ بسازيد كه جاي جسدم باشد

آسان و سخت


به آسانی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد ولی به سختی میشه در قلب او جایی پيدا کرد
به راحتی میشه در مورد اشتباهات ديگران قضاوت کرد ولی به سختی ميشه اشتباهات خود را پيدا کرد
به راحتی ميشه بدون فکر کردن حرف زد ولی به سختی ميشه زبان را کنترل کرد
به راحتی ميشه کسی را که دوستش داريم از خود برنجانيم ولی به سختی ميشه اين رنجش را جبران کنيم
به راحتی ميشه کسی را بخشيد ولی به سختی ميشه از کسی تقاضای بخشش کرد
به راحتی ميشه قانون را تصويب کرد ولی به سختی ميشه به آنها عمل کرد
به راحتی ميشه به روياها فکر کرد ولی به سختی ميشه برای بدست آوردن يک رويا جنگيد
به راحتی ميشه هر روز از زندگی لذت برد ولی به سختی ميشه به زندگی ارزش واقعی داد
به راحتی ميشه به کسی قول داد ولی به سختی ميشه به آن قول عمل کرد
به راحتی ميشه دوست داشتن را بر زبان آورد ولی به سختی ميشه آنرا نشان داد
به راحتی ميشه اشتباه کرد ولی به سختی ميشه از آن اشتباه درس گرفت
به راحتی ميشه گرفت وی به سختی ميشه بخشش کرد
به راحتی ميشه یک دوستی را با حرف حفظ کرد ولی به سختی ميشه به آن معنا بخشيد
و در آخر:ا
به راحتی ميشه اين متن را خوند ولی به سختی ميشه به آن عمل کرد

زيباترين قلب دنیا


روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيباترين قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعيت زيادي جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه اي بر آن وارد نشده بود. پس همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده اند. مرد جوان، در كمال افتخار، با صدايي بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت. ناگهان پيرمردي جلو جمعيت آمد و گفت:اما قلب تو به زيبايي قلب من نيست؟ مرد جوان و بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه كردند. قلب او با قدرت تمام مي تپيد، اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تكه هايي جايگزين آنها شده بود؛ اما آنها به درستي جاهاي خالي را پر نكرده بودند و گوشه هايي دندانه دندانه در قلب او ديده مي شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجودداشت كه هيچ تكه اي آنها را پر نكرده بود. مردم با نگاهي خيره به او مي نگريستند و با خود فكر مي كردند كه اين پيرمرد چطور ادعا مي كند كه قلب زيباتري دارد. مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره كرد و خنديد و گفت:?تو حتماً شوخي مي كني....قلبت را با قلب من مقايسه كن. قلب تو، تنها مشتي زخم و خراش و بريدگي است.؟ پيرمرد گفت:?درست است، قلب تو سالم به نظر مي رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمي كنم. مي داني، هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده ام؛ من بخشي از قلبم را جدا كرده ام و به او بخشيده ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه بخشيده شده قرار داده ام. اما چون اين دو عين هم نبوده اند، گوشه هايي دندانه دندانه در قلبم دارم كه برايم عزيزند، چرا كه يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده ام. اما آنها چيزي از قلب خود به من نداده اند. اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآورند، اما يادآور عشقي هستند كه داشته ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارها عميق را با قطعه اي كه من در انتظارش بوده ام، پر كنند. پس حالا مي بيني كه زيبايي واقعي چيست؟؟ مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد. در حالي كه اشك از گونه هايش سرازير مي شد به سمت پيرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پيرمرد تقديم كرد. پيرمرد آن را گرفت و در قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود. زيرا كه عشق، از قلب پيرمرد به قلب او نفوذ كرده بود